شما اینجا هستید: خانه »»» مقالات »»» معاشقات بهاءالله: از رقص و می و ساز، تا لب و ...
مقدمه
در ابتدا بابت ذکر این عبارات سخیف از خوانندگان عزیز عذر خواهی می کنیم، اما چه کنیم که گاهی چاره ای جز بیان حقایق-اگر چه زشت باشند-نیست. زیرا اگر این حقایق آشکار نشوند، بیمار دلان آن ها را پنهان کرده و بر تن شیادان نه تنها لباس پیامبری، بلکه لباس خدایی پوشانیده، و آن ها را به مردم عرضه کرده و جمع کثیری را به وادی گمراهی می کشانند.
اگر چه فرموده اند «الباطل یموت بترک ذکره» (باطل با یاد نکردنش از میان می رود)، اما چه کنیم که گرگ را در لباس گوسفند و زهر را در ظرف عسل به مردمان عرضه کرده اند، و گاهی باید حرمت ها و خطوط قرمز را کنار گذاشت و باطلی بس کریه و زننده را آشکارا نشان داد، تا فسادی بزرگتر را متوقف کرد.
در این مقاله به ترجمه و ارائه ی اسنادی کمیاب از متون بهایی می پردازیم که در آن ها بهاءالله معاشقات خود با یک حوری را نقل می کند. اما این داستان روی دیگر نیز دارد که فاجعه ای بس بزرگ است. حوری ای که بهاءالله با او عشق بازی می کند، نه یک حوری معمولی، بلکه به عقیده ی بهاییان حضرت روح القدس است که جایگاه و مقام او، نه شایسته چنین جسارت هایی است.
پیش از ادامۀ بحث، به این نکتۀ مهم اشاره می شود که عبارات فارسی یا عربی سران بهائیت که در این گفتار نقل می شود، خالی از اشکالهای ادبی دستوری، صرفی و نحوی یا املائی نیست. ولی برای حفظ امانت، عین آنها را به نقل از منابع مورد اعتماد این گروه می آوریم. ضمناً برای اینکه رشتۀ کلام گسسته نشود، به این اشکالها اشاره نمی کنیم. خوانندگان اهل نظر، خود این موارد را خواهند یافت و قضاوت خواهند کرد.
به هر حال، در ابتدای این مقاله اثبات خواهیم کرد که منظور از این حوری روح القدس است، سپس به بیان معاشقات بهاءالله می پردازیم که شامل رقص و ساز و کشف حجاب و سخن از می و لب گرفتن و برهنه کردن سینه است. در ادامه نشان خواهیم داد که بر اساس سخنان بهاءالله و عبدالبهاء این عبارات تأویل پذیر نیستند و باید مطابق ظاهر آن ها فهمیده شوند. در نهایت هم اسنادی را ذکر خواهیم کرد که نشان دهنده تلاش ویژه بهاییان برای پنهان کردن این الواح و حذف آن ها از کتب خود هستند.
قسمت نخست: حوری عاشقانه های بهاءالله همان حضرت روح القدس است
شوقی دربارهی نخستین برخورد بهاءالله با روح القدس این چنین مینویسد:
«در چنین لحظهء شدید و ساعت خطیر و رهیب «روح اعظم» الهی بنحوی که آن مظهر مقدّس رحمانی خود تسمیه فرموده و در ظهورات زرتشت و موسی و عیسی و محمّد بترتیب به آتش مقدّس و شجرهء موقده و حمامهء الهیه و جبرئیل امین تعبیر و تشبیه گردیده بر قلب اعزّ اصفایش متجلّی شد و بصورت حوریه ای در مقابل آن هیكل بقا و سبّاح بحر بلا مصوّر و مجسّم گردید.» (شوقی، قرن بدیع، ص 218)
او در چند جای دیگر از همین کتاب عبارات مشابهی را تکرار می کند:
«در سورهء هيكل شرح آن لحظات خفيّه و دقايق رقيقهء خطيره که حوريّه ی معنوی نمودار روح اعظم الهی، من فی السّموات و الارض را به بشارت روح بخش بعثت و رسالت آن وجود اقدس مستبشر ساخت.» (شوقی، قرن بدیع، ص 219)
«در قصيدهء ورقائيّه که درايّام هجرت کردستان در وصف حوريّهء بقا، روح اعظم الهی از قلم محبوب ابهی عزّ نزول يافته» (شوقی، قرن بدیع، ص 248)
«وقتی بمدح و ثنای حوريّه ی بقا، روح اعظم الهی که بر قلب الطف اصفايش متجلّی بود زبان ميگشود و دمی در وحدت و غربت نفس مقدّسش تأمّل و تدبّر ميکرد و مصائب و بلايای آتيه اش را در نظر مجسّم ميفرمود.» (شوقی، قرن بدیع، ص 252)
لذا، بنا بر فرمایشات جناب شوقی، حوری ای که بهاءالله با آن عشق بازی می کرده، کسی نبوده جز روح اعظم الهی یا همان روح القدس.
قسمت دوم: معاشقات بهاءالله با حوری
در ادامه الواح متعددی را ذکر می کنیم که بهاءالله در آن ها معاشقات خود با حوری یا حضرت روح القدس را بیان می کند. دگرباره از خوانندگان محترم به علت ذکر این عبارات عذرخواهی میکنیم، اما تاخت و تاز بی امان بهاییان و وارونه جلوه دادن حقیقت، برای ما چارهای جز افشا کردن این مطالب باقی نمی گذارد.
نخستین لوحی که به آن میپردازیم، لوحی است که با عبارت «بسمه المغرّد علی الافنان»، یعنی «به نام او که بر شاخهها آواز میخواند»، شروع می شود. معلوم نیست بهاءالله با چه توجیهی این تشبیه سخیف را برای خدا به کار می برد، تا آنجا که شأن او را در حدّ پرنده ای که بر فراز شاخه ها آواز می خواند، پایین می آورد. .بهاءالله در این لوح از کشف حجاب حوری، تناسب بدن او، جنبیدن های او، موهای آویزان بر گردنش، خال بالای سینه او، و سپس دست در گردن انداختن و به سوی هم کشیدن او سخن می گوید:
«انّا کنّا مستویاً علی العرش دخلت ورقة نورآء لابسة ثیاباً رفیعة بیضآء اصبحت کالبدر الطّالع من افق السّمآء. تعالی اللّه موجدها لم تر عین بمثلها. لمّا حلّت اللّثام اشرقت السّموات و الارض کأَنّ کینونة القدم تجلّت علیها بانوارها تعالی اللّه موجدها لم تر عین بمثلها. و هی تبسّم و تمیل کغصن البان فی منظر الرّحمن. تعالی مظهرها لم تر عین بمثلها. ثمّ سارت و طافت من غیر قصدٍ و ارادة من عندها کأَنّ ابرة العشق انجذبت من مغناطیس الجمال المشرق امام وجهها. تعالی موجدها لم تر عین بمثلها. تمشی و الجلال یخدمها و ملکوت الجمال یهلّل ورآئها من بدیع حسنها و دلالها و اعتدال ارکانها. تعالی موجدها لم تر عین بمثلها. ثمّ وجدنا الشّعرات السّودآء علی طول عنقها البیضآء کأَنّ اللّیل و النّهار اعتنقا فی هذا المقرّ الابهی و المقصد الأَقصی. تعالی موجدها لم تر عین بمثلها. لمّا تفرّسنا فی وجهها وجدنا النّقطة المستورة تحت حجاب الواحدیّه مشرقة من افق جبینها کأَنّ بها فصّلت الواح محبّة الرّحمن فی الأمکان و دفاتر العشّاق فی الافاق. تعالی موجدها لم تر عین بمثلها. و حکّت عن تلک النّقطة نقطة اخری فوق ثدیها الایمن. تعالی مولی السّرّ و العلن. الّذی خلقها لم تر عین بمثلها. و قام هیکل اللّه یمشی و تمشی ورآئه سامعة متحرّکة منجذبة من آایات ربّها. تبارک الّذی خلقها لم تر عین بمثلها. ثمّ ازدادت سروراً و فرحاً و شوقاً الی ان تغیّرت و انصعقت فلمّا افاقت تقرّبت و قالت نفسی لسجنک الفدآء یا سرّ الغیب فی ملکوت الانشآء. تعالی موجدها لم تر عین بمثلها. و کانت تنظر الی مشرق العرش کمن بات فی سکر و حیرة الی ان وضعت یدها حول عنق ربّها و ضمّته الیها فلمّا تقرّبت تقرّبنا وجدنا منها ما نزّل فی الصّحیفة المخزونة الحمرآء من قلمی الأَعلی. تعالی موجدها لم تر عین بمثلها. ثمّ مالت براسها و اتّکأَت بوجهها علی اصبعیها کأَنّ الهلال اقترن بالبدر التّمام. تعالی موجدها لم تر عین بمثلها. عند ذلک صاحت و قالت کلّ الوجود لبلآئک الفدآء یا سلطان الارض و السّمآء...»
«ما بر عرش ایستاده بودیم که برگی نورانی وارد شد، در حالی که لباس سفید بلندی بر تن کرده بود و مانند ماه بدر درخشان در افق آسمان شد. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. وقتی روبندش را برداشت، آسمانها و زمین روشن شدند که گویی هستی قِدَم با انوارش بر او تجلی کرده. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. او میخندید و چون شاخ بیدمشک در نگاه [پروردگار] رحمان خم میشد. بلند مرتبه است آشکار کنندهی او، هیچ چشمی همانند او را ندیده. سپس رفت و بدون قصد و اراده شروع کرد به چرخیدن. گویی سوزنهای عشق از مغناطیس جمال نورانیاَش به سمت صورتش جذب میشدند. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. راه میرفت در حالی که عظمت در خدمت او بود و ملکوت جمال به خاطر زیبایی بدیع و ناز و تناسب اندامش از پشت سرش هلهله میکرد. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. سپس یافتیم موهای سیاهش را که بر گردن سفیدش قرار داشتند که گویی شب و روز در این جایگاه ابهی و مقصد دور همدیگر را در آغوش گرفته بودند. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. وقتی در صورتش دقت کردیم نقطهای دیدیم که در زیر حجاب واحدیت پنهان شده بود و از افق پیشانیاَش نور افشانی میکرد. که گویی توسط آن الواح، محبت خداوند رحمان در عالم امکان و دفاتر عشق در آفاق را از هم جدا کرده بود. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. آن نقطه حکایت از نقطهای دیگر میکرد که بالای سینهی سمت راستش بود. بلند مرتبه است مولای پنهان و آشکار که او را خلق کرده. هیچ چشمی همانند او را ندیده. پس هیکل خداوند بلند شد و او (حوری) پشت سرش به راه افتاد در حالی که گوش فرا داده بود و خود را میجنباند و مجذوب آیات پروردگارش شده بود. مبارک است آنکه خلقش کرده، هیچ چشمی همانند او را ندیده. سپس سرور و شوق و فرحش زیاد شد تا اینکه حالش دگرگون شد و غش کرد. آنگاه که به هوش آمد نزدیک شد و گفت: جانم فدای زندانت ای سرّ غیب در ملکوت انشاء. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. همین طور به مشرق عرش نظاره میکرد مانند کسی که در مستی و حیرت مبهوت است تا اینکه دستش را به دور گردن پروردگارش انداخت و او را به سوی خودش کشید. پس چون نزدیک شد ما هم نزدیک شدیم و از او یافتیم آنچه را در صحیفهی مخزونهی حمراء از قلمم که بلند مرتبه است نازل شده بود. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. سپس سرش را کج کرد و صورتش را بر انگشتانش تکیه داد مانند هلال ماه که تبدیل به بدر کامل شود. بلند مرتبه است خالقش، هیچ چشمی همانند او را ندیده. در آن حال فریاد زد، تمام وجود فدای بلاهای تو شوند ای سلطان زمین و آسمان ...» (بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 2، لوح 11، صص 171-172)
معاشقهی بعدی بهاءالله کمی سنگینتر است. او از حوری می خواهد تا بی حجاب در برابرش ظاهر شود و موهایش را دور سینه هایش آویزان کند. بهاءالله از حوری خواهش می کند تا سینه هایش را پنهان نکند و با موهای آویخته و صورت آرایش شده ظاهر شود:
«یا قلم فاخبر حوریة الفردوس قل تاللّه الحقّ الیوم یومک فاظهرى کیف تشآء ثمّ البسى استبرق الاسماء و سندس البیضاء کیف تریدین. ثمّ اخرجى عن غرف البقاء کالشّمس المشرق عن جبین البهاء ثمّ انزلی عن مکمن الاعلى و قفى بین الارض و السماء ثمّ اکشفى برقع السّتر من وجهک الحورا لعلّ بذلک تنشقّ حجبات الاکبر عن وجه هؤلاء ... اطلعى عن افق الرّضوان بجمال الرّحمن و علّقى حول ثدییک من جعدک الرّیحان لتهبّ علی العالمین نفحات ربّک المنّان ایاک ان تسترى ترائب المصقول عن ملأ الظّهور و غلالة القدس عن لحظات الانس ثمّ ادخلی تلقاء العرش معلّقة الشّعر مرمولة الفرع محمّرة الوجه مزینة الخدّ مکحولة العین و خذى باسمى الاعلی کاؤب البیضاء على کفّک الحوراء»
«ای قلم، حوریهی فردوس را با خبر کن. به او بگو قسم به خداوند حق، امروز روز توست. پس هر طور که میخواهی آشکار شو. سپس لباس دیبای سفید اسماء را هر طور میخواهی بپوش. سپس از غرفههای بقاء خارج شو مانند خورشیدی که طلوع میکند از پیشانی بهاء. سپس از کمینگاه اعلی پایین بیا و میان آسمانها و زمین توقف کن. سپس حجاب را از صورتت بر گیر شاید که حجابهای بزرگ از صورت این مردمان جدا شود ... طلوع کن از افق رضوان بجمال رحمان و دور سینههایت موهای خوشبویت را آویزان کن تا بر عالمین ارزانی داری بوی خوش پروردگار منانت را. مبادا سینههای* صیقلی را از ملاء ظهور پنهان کنی و زلفهای قدسی را از لحظات انس بپوشانی. سپس روبروی عرش وارد شو با موهای آویخته و زلف پریشان و روی سرخ و گونههای زینت شده و چشمهای سرمه زده و با نام بلند مرتبهی من بگیر با دستان حورایت جامهای سفید را ...» (بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 2، لوح 89، صص 575-576)
(*عبارتی که بهاءالله برای سینه ذکر میکند «ترائب» است که به معنی استخوانهای سینه است و مجازا به معنی سینه میآید [لغتنامه دهخدا]. در هر صورت، چه معنی حقیقی چه معنی مجازی را در نظر بگیریم بهاءالله از حوری میخواهد قسمتی از بدن خود را نپوشاند که با عدم پوشاندن آن سینهها آشکار خواهند شد)
معاشقه ی بعدی و سنگین تر بهاءالله در لوحی معروف به لوح حوری یا حوریه از او نقل شده است. شوقی در ص 289 کتاب قرن بدیع از این لوح یاد کرده و اشراق خاوری در ص 284 جلد اول کتاب رحیق مختوم این لوح را در میان الواح نوشته شده در بغداد ذکر کرده است. ظاهرا بهاءالله که در لوح قبلی از حوری درخواست میکند سینههایش را از او نپوشاند، این دفعه خود دست به کار میشود و در ابتدا حجاب حوری را برداشته و سپس سینه ی حوری را برهنه می کند:
«ثمّ بعد ذلک نزلت و تقرّبت و جائت حتّى وقفت تلقائى و کنت متحیراً فى لطائف خَلقها و بدایع خُلقها و وجدت فى نفسى ولهاً من شوقها و جذبةً من حبّها رفعتُ یدى الیها و کشفتُ ذیل القناع عن کتفها وجدت شعارها مرمولةً مرغولةً مجعّدةً علی ظهرها محلّقةً معلّقةً حتّى بلغت الی قرب رجلها ... مرة وجدتها نارا اوقدت فی شجرة الالهیة ... فلمّا توجّهت بتمام کینونتى سمعت ذکر اللّه العلىّ الابهى من نغماتها و اسم اللّه العلىّ الاعلی من ترنّماتها. حینئذٍ صرت مجذوباً موّلهاً سکراناً من بدایع لحنها رفعت یدى مرّةً اخرى و کشفت ثدیاً من ثدییها الّذى کان مستورا خلف قمیصها. اذاً اشرقت السّموات من تلألؤ نوره...»
«سپس پایین آمد و نزدیک شد و آمد تا اینکه در برابرم ایستاد. من در لطایف خلقت و بدایع خُلقش متحیر بودم. درون خودم ولهی یافتم به خاطر شوق و جذبهای که از دوستی او داشتم. پس دستم را بلند کردم و پایین مقنعهاش را از روی کتفهایش برداشتم. موهای او را یافتم که موج مانند و معجّد بر روی کمرش پخش شده بودند و حلقه حلقه تا نزدیک (کف) پایش آویزان بودند ... یک بار او را به صورت آتشی دیدم که در درخت الهی روشن شده بود ... پس وقتی با تمام وجود توجه کردم، صدای خداوند بلند مرتبهی ابهی را از نغمهها و اسم خداوند علی اعلی را از ترنمش شنیدم. در این هنگام مجذوب، حیران، و مست شدم از بدایع لحنش، پس دستم را دوباره بالا بردم وسینهای از سینههایش را که پشت لباسش مستور بود برهنه کردم و در این هنگام آسمان ها از تلألؤ نورش روشن شد ...» (بهاءالله، آثار قلم اعلی. تهران: موسسهی ملی مطبوعات امری، 125 بدیع. ج 4، صص 381-384)
بهاءالله یکی دیگر از برخورد های خود با حوری را به صورت لب گرفتن از او این چنین توصیف می کند:
«قل نزلت حور البقاء نزلة اخری لتقبل هذا الفم الدری الاحلی فسبحان من خلق فسوی»
«بگو حوری بقا بار دیگر نازل شد تا ببوسد دهان درخشانِ شیرینِ مرا. پس منزه است آن کس که خلق کرد و متناسب قرار داد.» (فاضل مازندرانی، اسرار الآثار، ج 3، ص 137)
البته بهاءالله نه تنها دهان شیرینش را برای بوسه در معرض حوری می گذاشته بلکه از آب دهان شیرینش نیز به همسر خود می خورانده است. در لوحی دیگر که متاسفانه تا کنون موفق به یافتن اصل فارسی (یا عربی) آن نشده ایم، بهاءالله خطاب به همسر خود این عبارات را ذکر می کند:
“This Book is from before Us to her who hath heard and attained, and she hath sprung from this Pre-Existent Root, and hath appeared in My Name, and hath tasted My Most Holy and Wonderful Saliva. We have given her to drink from My Sweetest Mouth, and once from the Mighty and Shining Kawther.” (Prayers, Tablets, Instructions and Miscellany. Chicago: Adair Press, 1900. Reprinted. H-Bahai: Lansing, Michigan, 2004, p. 9)
«این لوح خطاب به آن کس است که ... آب دهان بسیار مقدس و شگفت انگیز مرا چشیده است. ما به او داده ایم تا بنوشد از دهان بسیار شیرین من و یک بار هم از کوثر مقتدر و درخشان.»
متن انگلیسی عبارات فوق از دو لینک زیر قابل دریافت است:
http://www.h-net.org/~bahai/diglib/books/P-T/P/PTIM/PTIM.htm
http://bahai-library.com/getsinger_dodge_hoar_pilgrim-notes
بهاءالله ملاقات دیگری را در لوح «عید رضوان» نقل می کند که حوری شراب و کباب به دست خدمت او می آید:
«بِيَدِهَا اليُمْنَي الخَمْرُ الحَمْرَاءُ وَفِي اليُسْرَى قِطْعَةٌ مِنَ الكَبَابِ وَإِنَّ هَذَا لَفَضْلٌ عُجَابٌ»
«در دست راستش شراب سرخ و در دست چپش یک تکه کباب بود و این فضلی بس عجیب است» (اشراق خاوری، ایام تسعه فارسی، ص 252)
واقعا، آمدن یک زن زیبا رویِ کباب و شراب به دست چه فضیلت عجیبی است؟!
بهاءالله که با دیدار حوری، از خود بی خود می شده (مثلا در لوح حوری می گوید: « حیران و مست شدم»)، حضور او را با قطعه شعری که معروف به لوح «هله یا بشارت» است، به خود تهنیت می گفته. عبارات این لوح نه در شأن یک پیامبر الهی (یا خدا آن چنان که خود ادعا می کند)، بلکه در شأن مجلس رقص سماع درویشان نیز نیستند. در این لوح، بهاءالله حضرت روح القدس را طوری توصیف می کند که گویا جهت رقصیدن و برگزاری مجلس پایکوبی و می گساری برای بهاءالله آمده است. بهتر است به عبارات اسفناک این لوح توجه نمایید و خود درباره ی عباراتی که به زعم بهاییان ناسخ دین اسلام و جایگزین آیات قرآن و کتبی همچون نهج البلاغه هستند قضاوت کنید:
«حور بقا از فردوس علی آمد هله هله هله یا بشارت
با چنگ و نوا هم با کاسه ی حمرا آمد هله هله هله یا بشارت
با غمزه جانی با مزه فائی با رقص و نوا آمد هله هله هله یا بشارت
با گیسوی مشکین با لعل نمکین از نزد خدا آمد هله هله هله با بشارت
دو سیف ز ابرویش صد تیر ز مژگونش بهر دل ما آمد هله هله هله یا بشارت
با نغمه ی ورقا با رنه ابهی با طبل و لوا آمد هله هله هله یا بشارت
جان ها به رهش دل ها ببرش جمله فنا آمد هله هله هله یا بشارت
با کفه ی بیضا با گیسوی سودا چون اژدر موسی آمد هله هله هله یا بشارت
این نغه داودی از سدره لاهوتی با روح مسیحا آمد هله هله هله یابشارت
با جذب و وفا با شور عما از مشرق ها آمد هله هله هله یا بشارت
با نور هدی از صبح لقا با طور سنا آمد هله هله هله یا بشارت
این نغمه جان در منزل جانان از بلبل لا آمد هله هله هله یا بشارت
با مژده وصلی این حور الهی از شاخه طوبی آمد هله هله هله یا بشارت
این عاشق فانی این طیر ترابی در ره معشوق فدا آمد هله هله هله یا بشارت
بر صدر حبیبان تیر قضا از میر سما آمد هله هله هله یا بشارت
بر گردن عاشقان سیف جفا از عرش وفا آمد هله هله هله یا بشارت
این نامه قدس با هدهد نازی از شهر سبا آمد هله هله هله یا بشارت
این وجهه باقی از امر الهی با ید و بیضا آمد هله هله هله یا بشارت
این باز حجازی با لحن عراقی از ساعده شاه آمد هله هله هله یا بشارت
این طلعه معراجی با جذبه بهاجی از ساحت ادنی آمد هله هله هله یا بشارت
هان بلبل معنی از گلبن قدسی با گفت و صدا آمد هله هله هله یا بشارت
این ورقه نورا از مدین روحا با نور و ضیا آمد هله هله هله یا بشارت
این شاهد یزدان و این مست می جانان با جام تولی آمد هله هله هله یا بشارت
آن صرف جمال حق آن جوهر اجلال حق با رأیت کبری آمد هله هله هله یا بشارت
آن طلعت مقصود آن وجهه معهود با رحمت عظمی آمد هله هله هله بشارت
جان ها به وصالش دل ها به نثارش کان رب علی آمد هله هله هله یا بشارت»
در انتهای این عبارات که توضیح آن بر عهدۀ بهائیان است، بهاءالله با افتخار اعلام می کند که هدفش از نوشتن این عبارات، این بوده که پیروانش ضمن سرگرمی با این عبارات به شور آیند و وطن قدس الهی را فراموش نکنند:
«این ذکر بدیع از گلشن باقی آمد تا عاشقان جمال جانان به آتش حب از دل و جان در کمال اطمینان به بدایع لحن های خوش به آن مشغول شوند که شاید از جذبه ی آن عاکفان کعبه ی عرفان به شور آیند و وطن قدس الهی را فراموش نفرمایند»
شاید برای خوانندگان گرامی این سؤال پیش آمده باشد که عاقبت این حوری به کجا ختم می شود. باید بگوییم که این حوری عاقبت الامر می میرد. بهاءالله این لحظات را در لوح معروف به «ملّاح القدس» این چنین توصیف می کند:
«و بعد ذلک صرخت فی نفسها بصریخ الذی اصرخت و تزلزلت اهل ملاء الاعلی فسبحان ربی الذی تردی برداء السوداء و وقعت علی التراب و ماتت کانها دعیت و اجابت من دعاها فی لاهوت العما»
«و بعد از آن در درون خود فریادی سر داد که اهل ملاء اعلی را به فریاد آورد و متزلزل شدند. پس پاک و منزه است پروردگارم که لباس مشکی بر تن کرد. پس بر خاک افتاد و مُرد، گویی فرا خوانده شده بود و پاسخ داد به آن کسی که او را فراخوانده بود در لاهوت عما» (اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 4، ص 338)
بهاییان باید پاسخ دهند که با مرگ این حوری که همان روح القدس است، تکلیف تعلیم دوازدهم آنها، یعنی: «جهان بشری محتاج نفثات روح القدس است» چه می شود؟ می دانیم که روح القدس مرده دیگر نفثاتی ندارد. پس با این عبارات عبدالبهاء چه باید کرد:
«تعلیم دوازدهم حضرت بهاءالله آنکه عالم انسانی به قوای عقلیه و قوای مادّیه ترقّی نکند؛ بلکه بجهة ترقّی صوری و معنوی و سعادت فوق العاده انسانی نفثات روح القدس لازم است و باید قوّه الهیه یعنی روح القدس تأیید کند و توفیق بخشد تا آنکه هیئت بشر ترقّیات فوق العاده نموده بدرجهی کمال برسد. زیرا جسم انسان محتاج به قوای مادّیه است ولی روح انسان محتاج به نفثات روح القدس است و اگر تأییدات روح القدس نبود عالم انسانی خاموش میشد و نفوس انسانی مرده بود ... و این معلوم است که روحی که نصیبی از نفثات روح القدس ندارد آن میت است. لهذا واضح شد که روح انسان محتاج به تأییدات روح القدس است و الّا به قوای مادّیه تنها انسان ترقّیات تامّه ننماید بل ناقص میماند.» (عبدالبهاء، خطابات، ج 2، صص150-151)
در هر حال، با وجود توصیفاتی که بهاءالله از حوری می کند، مشخص میشود چرا بهاءالله و عبدالبهاء بر این مطلب اصرار دارند که روح القدس برای آنان منشاء حیات ابدی است. البته این نیز جای سؤال دارد که چگونه کسی که خود مرده است منشاء حیات ابدی می شود.
باید به افرادی که سعی در توجیه عبارات سخیف بهاءالله، به بهانه تمثیل و تشبیه دارند، یادآوری کنیم که طبق بیانات عبدالبهاء چنین توصیفات و مکاشفههایی تمثیل نیستند؛ بلکه به صورت عینی و در عالم بیداری رخ دادهاند:
«کشفیات روحانیه بر دو قسم است یک قسم رؤیای انبیاست و اکتشافات روحانیه اصفیا و رؤیای انبیا خواب نیست بلکه اکتشافات روحانیست و این حقیقت دارد میفرماید که شخصی را در چنین صورتی دیدم و چنین گفتم و چنان جواب داد این رؤیا در عالم بیداری است نه خواب بلکه اکتشافات روحانیست که بعنوان رؤیا میفرماید.»(عبدالبهاء، مفاوضات، ص 190)
این جملات به صراحت می رساند که جملات نقل شده را باید به ظاهر آن فهمید، نه اینکه در صدد تأویل و تفسیر آنها بر آمد. چنانکه در جای دیگر می گوید:
«از جمله وصایای حتمیه و نصایح صریحه اسم اعظم این است که ابواب تأویل را مسدود نمائید و بصریح کتاب یعنی بمعنی لغوی مصطلح قوم تمسّک جوئید» (اشراق خاوری، گنجینه ی حدود و احکام، ص 341)
خود بهاء الله نیز در کتاب اقدس می گوید:
«انّ الّذی يأوّل ما نزّل من سمآء الوحی و يخرجه عن الظّاهر انّه ممّن حرّف کلمة اللّه العليا و کان من الاخسرين فی کتاب مبين»
«آن کس که تاویل کند آنچه را که نازل شده از آسمان وحی و آن را از ظاهرش خارج کند، پس به درستی او از کسانی است که کلمه ی خدای علیا را تحریف کرده اند و در کتاب مبین از زیان کاران خواهد بود.» (بهاءالله، اقدس، بند 105)
از سوی دیگر، بهاءالله ادعا می کند که ادب، جامه و خوی مقربان درگاه الهی و خصلتی انسانیست که اگر کسی آن را نداشته باشد بهتر است که نابود شود:
«اِنَّا اَخْتَرْنَا الْاَدَبَ و جَعَلْنَاهُ سَجِیةَ الْمُقَرَّبِینَ اِنَّهُ ثَوْبٌ یوَافِقُ النُّفُوْسَ مِنْ کُلِّ صَغِیرٍ و کبیرٍ طُوْبَی لِمَنْ جَعَلَهُ طِرَازَ هَیکَلِهِ وَ وَیلٌ لِمَنْ جُعِلَ مَحْرُوْماً مِنْ هَذَا الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»
«همانا ما ادب را اختیار کردیم و آن را خوی مقربین قرار دادیم. به تحقیق که آن لباسی است که بر تن هر انسانی از کوچک تا بزرگ مینشیند. خوشا به حال آن که آن را برای وجودش انتخاب کند و وای بر آن که از این فضل بزرگ محروم شود.» (قدیمی، گلزار تعالیم بهایی، ص 25 [به نقل از بهاءالله، لوح ناپلئون از الواح نازله خطاب بملوک])
«اَلْاَدَبُ قَمِیصی بِهِ زَینَّا هَیاکِلَ عِبَادِنَا الْمُقَرَّبِینَ»
«ادب پیراهن من است که بر بندگان مقرب خود میپوشانم.» (قدیمی، گلزار تعالیم بهایی، ص 25 [به نقل از بهاءالله، لوح رییس، از الواح نازله به ملوک])
«ادب از سجیهء انسان است و به او از دونش ممتاز و هر نفسی كه به او فائز نشده البته عدمش بر وجودش رجحان داشته و دارد.» (بهاءالله، بدیع، صص 203 و 204)
بر این اساس، باید عزیزان بهائی بگویند بر مبنای کدام ادب یک ولیّ خدا اینگونه فاش و بی پرده روابط شخصی و پنهانی خود با جنس مخالف را برای دیگران بیان می کند؟ و آیا اینگونه فاش گفتن چنان مطالبی را مصداق ادب می دانند؟ پاسخ این پرسش ها را باید به نحوی خردپسند به خردمندان جهان بدهند.
قسمت سوم: تلاش بهاییان برای پنهان کردن این نوشتجات
در طول تاریخ و از زمان خود بهاءالله، بهاییان سعی در پنهان کردن این الواح و یا الواح نامناسب دیگر داشته اند. وجود چنین مفاهیمی در الواح عربی بهاءالله، آن قدر شوقی را به وحشت انداخته بود که ترجمه ی الواح عربی بهاءالله به فارسی را ممنوع کرد؛ تا آنجا که حتی مقدسترین کتابشان، یعنی اقدس، تا کنون به فارسی ترجمه نشده است:
“Regarding his instruction to the N.S.A. of Iran to the effect that Bahá'u'lláh's writings in Arabic should not be translated into Persian; this applies to the translation of the revealed words into Persian only. Your Assembly, therefore, may proceed with its plan for the rendering of the Tablet of Ahmad, the three daily obligatory prayers and other Tablets, into Urdu,” )Shoghi Effendi, Dawn of a new day [Bahá’í Publishing Trust of India, n.d.], p. 85(
«در رابطه با دستور او (یعنی شوقی افندی) به محفل ملی ایران مبنی بر اینکه آثار عربی بهاءالله نباید به فارسی ترجمه شوند، این دستور صرفا مخصوص ترجمه آثار نازل شده (از عربی) به زبان فارسی است. لذا، محفل شما می تواند به برنامه خود برای ترجمه لوح احمد، سه نماز واجب روزانه، و دیگر الواح به زبان اردو ادامه دهد.»
بیت العدل نیز هنگام مواجه با ترجمه ی انگلیسی لوح حوری توسط پروفسور جوآن کول (که در گذشته خود برخی متون را برای بیت العدل ترجمه کرده!) به او تاخته و ترجمه اش را ناقص و گمراه کننده می خواند، اما به هیچ وجه حاضر به اصلاح آن نمی شود (دلیل این امر هم ترجمه ی تقریبا بدون نقص این لوح توسط جوآن کول است). پروفسور جوآن کول نیز پاسخی کوبنده به آنها می دهد که در این مجال نمی گنجد، اما ایشان به این موضوع اشاره می کند که ترجمه های خود بیت العدل، مالامال از غلط و تحریف و بسیار گمراه کننده هستند و بیشتر با هدف تنش زدایی نوشته می شوند تا بیان حقیقت. متن کامل این سخنان از لینک زیر قابل مطالعه هستند:
http://bahai-library.com/uhj_lawh_huriyyih_cole
«لوح حوری» نیز در جلد چهارم آثار قلم اعلی چاپ 125 بدیع موجود بوده و در چاپهای بعدی از این کتاب حذف شده است. البته باید حضرات بهایی توضیح دهند که چرا اقدام به حذف این لوح کردهاند.
از طرفی، بنابر ادعای برخی مورخان، ظاهرا خود بهاءالله نیز دستور داده بود «لوح حوری» نابود شود، اما با التماسهای کاتبش از این امر منصرف میشود (این ادعا توسط پروفسور والبریج از دانشگاه ایندیانا آمریکا در مقالهی زیر مطرح شده است:
“Erotic Imagery in the Allegorical Writings of Baha’u’llah”: http://bahai-library.com/walbridge_erotic_allegory)
اما این تنها لوحی نیست که بهاءالله دستور نابودی آن را داده است:
«نبیل از قول میرزا آقاجان که در آن اوقات کاتب وحی بوده مینویسد «صدها هزار بیت که از سماء مشیت ربّ البینات نازل و اغلب بخطّ مبارک تحریر یافته بودحسب الامر در شطّ زوراء ریخته شد و محوگردید.» میرزا آقاجان میگویدچون حضرت بهاءالله مشاهده میفرمودند که این عبد در اجرای دستورمبارک در ریختن آثار در شطّ دچار تردّد و تحیرم موکّداً فرمودند «بریزدر این احیان احدی لایق اصغاء این نغمات نه» (ترجمه). و این کیفیتمخصوص یکبار و دوبار نبود بلکه بکرّات و مرّات امر بریختن او راق در شطّ میفرمودند.» (شوقی، قرن بدیع، صص 284-285)
معلوم نیست در این الواح دور ریخته شده، بهاءالله چه چیزهای دیگری از حوری نقل کرده که کاتب او راضی شده آنها نابود شوند. البته توجیهاتی که برای نابودی صدها هزار بیت آورده می شود نیز منحصر بفرد هستند: «احدی لایق اصغاء این نغمات نه» یعنی: کسی لیاقت شنیدن این نغمهها را ندارد. اگر کسی لیاقت شنیدن این نغمه را ندارد، پس چه عقل و منطقی حکم میکند که صدها هزار قطعه از آن نوشته شوند و فورا به آب ریخته شوند؟! خوانندگان گرامی دقت کنید، صدها هزار عدد کمی نیست. کدام پیامبر الهی دستور به نابودی آموزههای خود میدهد؟ کجا سابقه داشته یک پیامبر صدها صفحه از آسمان، وحی و نوشتهجات نازل کند و سپس آنها را در آب بریزد:
«در طی دوسال اوّل مراجعت مبارک [از کوههای سلیمانیه] در هر شبانه روز معادل تمام قرآن از لسان قدم آیات و الواح نازل میگردید که سواد نمی شد و آنچه که بخطّ مبارک تحریر میگشت و یا در حین نزول امر بکتابت میفرمودند از لحاظ وسعت مطالب و تنوّع مسائل و عظمت بیان غیر قابل تصوّر بود.» (شوقی، قرن بدیع، ص 284)
می توان احتمال داد که نوشتههایی که بهاءالله نابود میکرده، سیاه مشق ها و تمرینهای او برای نوشتن الواح بوده که در نهایت نسخهی نهایی را نگهداشته و نسخههای تمرینی را به آب میانداخته است.
لوح مربوط به بوسیدن لب های شیرین بهاءالله توسط حوری نیز در هیچ کدام از کتب معاصر بهایی یافت نشد و نگارنده این مطالب فقط موفق به یافتن همان پاراگراف ذکر شده (به زبان عربی) در کتاب اسرار الآثار شد که آن هم سالیان درازی است که تجدید چاپ نشده است و در دسترس قرار ندارد (تصویر پایین).
لوح «هله ای بشارت» هم در هیچ کدام از کتب معاصر بهایی یافت نشد و اگر چه اشراق خاوری در جلد اول رحیق مختوم صفحه ی 284 از این لوح و لوح حوری یاد کرده اما محتویات آن را ذکر نکرده است (تصویر پایین).
یک نسخه تایپ شده از این لوح بر روی سایت آکادمیک h-net یافت شد که در آنجا نیز قید شده این نسخه از روی نسخه ای خطی به خط عبدالبهاء که در آرشیو کتب بهایی در حیفا (اسرائیل) نگهداری می شود، کپی برداری شده است:
“This version is a typescript made from a manuscript in the hand of `Abdu'l-Baha held in the Baha'i Archives, Baha'i World Centre, Haifa” (http://www.h-net.org/~bahai/bahatext.htm)
شایان ذکر است که به جز چند نفر خاص، هیچ کس حق دسترسی به این آرشیو را ندارد. البته میرزا صالح اقتصاد مراغی در کتاب باب ایقاظ یا بیداری (انتشارات اقبال: 1307) کل این لوح را بدون نام بردن از ماخذ ذکر کرده است.
نوشتههای بهاءالله شباهت ویژهای به سخنان پیامبران ندارد. بلکه بیشتر شبیه شطحیات و شعر سرایی های پر از مبالغۀ افراد صوفی مسلک است. البته این عجیب نیست زیرا او دو سال در کردستان به عنوان یک صوفی زندگی میکرده و به گفتهی خواهرش مدتها در تهران با عرفا و دراویش حشر و نشر داشته است:
«جناب میرزای ابوی که از بدایت عمر که به حد بلوغ رسید بواسطه فراهم بودن اسباب و گرد آمدن اصحاب، اشتغال بدرس و اهتمام بمشق داشته آنی خود را از تحصیل مقدمات فارغ نمیگذاشتند. پس از تحصیل مقدمات عربیت و ادبیت، بعلم و حکمت و مطالب عرفان مایل گردیده که بفواید این دو نائل آیند. چنانکه اغلب روز و شب ایشان معاشرت حکمای ذیشأن و مجالست عرفاء و درویشان مشغول بود. وقتی صور اسرافیل ظهور دمیده شد، ایشان مردی بودند که اکثر کلمات و عبارات عرفاء و حکما را دیده و اغلب علائم آثار ظهور را شنیده و فهمیده تا اینکه امر الهی کالشمس فی رابعه النهار آشکار شد ... بعد از مراجعت از بدشت و ختم جنگ قلعه ی شیخ طبرسی همواره شبانه روز بمعاشرت بزرگان دین و اصحاب عرفان و یقین اوقاترا مصروف داشته و همیشه بذر خیال ریاست و هوای سلطنت در اراضی دماغ و دل می کاشتند.» (عزّیه خانم، شاه سلطان، تنبیه النائمین، صص 5-6)
بار دیگر بر این حقیقت روشن تأکید می شود که در عرف مقبول اهل نظر از هر دین و ملت، کلام را باید بر مبنای معنای مشهور آن فهمید که نزد تمام مردم پذیرفته شده است و بهاءالله و عبدالبهاء نیز بر همین امر تاکید داشته اند. نگارنده در این گفتار، بر همین اساس، معنای ظاهری این کلمات را بیان کرده و آن را مغایر با ادب و نزاکتی یافته که کمترین بایستۀ اخلاقی برای سخن گفتن یک دانای حکیم است، چه رسد به کسی که ادعای او «مظهر امرالله بودن» است. قضاوت را به وجدانهای بیدار خردورزان می سپاریم.
آئین بهایی، دیانت بهایی، تعاليم بهايي، بهائيت، بهاییت، بهایی پژوهی، بابیت، بابیه، شیخیه، بیانی، بابی، بابیان، بهاییان، ازلیان، ریمی، تعالیم دوازده گانه بهایی، تعالیم بهاییت، سید کاظم رشتی، سید علی محمد باب، علی محمد باب، سید باب، باب، میرزا حسین علی نوری، بهاء الله، حضرت محبوب، جمال مبارک، صبح ازل، عباس افندی، عبدالبهاء، شوقی، شوقیافندی، ولی امرالله، طاهره قرةالعین، روحیه ماکسول، زرین تاج، ملا محمد زرندی، چارلز میسون ریمی، ریمی، اشراق خاوری، فاضل مازندرانی، اسلمنت، محمد علی فیضی، ابوالفضل گلپایگانی، مهدی گلپایگانی، ابن الذئب، من یظهره الله، مسعود بسیطی، زهرا مرادی، آوازدهل، اقدس، ایقان، بدیع، بیان، مبین، خطابات، مکاتیب، کلمات مبارکه مکنونه، اشراقات، اقتدارات، الواح مبارکه، مفاوضات، کتاب عهدی، الواح وصایا، رساله سوال و جواب، پیام ملکوت، گنجینه حدود و احکام، اسرارالآثار، اشراقات، ادعیه حضرت محبوب، کشف الغطاء، آثار قلم اعلی، گلزار تعالیم بهایی، مطبوعات امری، احباء، احباءالله، احبای خدا، اغنام الله، اغنام الهی، اهل بها، حروف حی، ایادیان امرالله، تاریخچه بهاییت، بهایی پژوهی، تاریخ بدیع، تقویم بهایی، ایام هاء، طرد روحانی، طرد اداری، فرق ضاله، فرقه ضاله، توبه نامه باب، پیامبر عصر جدید، مظاهر ظهور الهی، مشرق الاذکار، محرومیت از تحصیل، همه بار یک دارید، سیاهان آفریقایی، سازمان تبیین، سازمان تشریع، حیفا،حقوق الله، بخوانیم و بیاندیشیم، تحرّي حقيقت، ترك تقاليد، وحدت عالم انساني، دين بايد سبب الفت و محبت باشد، تطابق دين با علم و عقل، ترك تعصبات، تعديل معيشت عمومي، بيتالعدل، محكمه كبری، تعليم و تربيت عمومي، تربیت اجباري، وحدت لسان، وحدت زبان و خط، تساوي حقوق رجال و نساء، تساوی حقوق زنان و مردان، صلح عمومي، تحريم جنگ، جهان بشري محتاج نفثات روح القدس است، نفثات روح القدس، وحدت اساس ادیان، تعصب نژادی، تعصب جنسی،
دیدگاهها (admin@bahaibahai.com)
چیزی نشانش میدادم که تا عصرحاضرهیچ پیمبری ازتبارش ندیده باشد...چه میشد اگه میشد...
اونجا مونده ببخشید. بزرگوار
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب، دوش به بالین من آمد بنشست
سر فراگوش من آورد به آواز حزین گفت: «ای عاشق دیرینه ی من، خوابت هست؟»
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تُحفه به ما روز اَلَست
آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم اگر از خَمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام مِی و زلف گره گیرِ نگار ای بسا توبه که چون توبهٔ حافظ بشکست
شأن و جایگاه پیامبران الهی بسیار بالاتر از آن است که با شعراء مقایسه شوند و اصولا ادبیات و منش پیامبران شباهتی به اشعار و توصیفات بعضا رکیک و نامناسب شعرا ندارد. چه رسد به اینکه مانند بهاءالله از عبارتی مانند عبارات زیر استفاده کنند:
«در این هنگام مجذوب، حیران، و مست شدم از بدایع لحنش، پس دستم را دوباره بالا بردم وسینهای از سینههایش را که پشت لباسش مستور بود برهنه کردم»
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا