شما اینجا هستید:فهرست کتاب آواز دهل: پژوهشی در تعالیم منسوب به میرزاحسینعلی نوری معروف به بهاءالله »»» تعلیم سوم: دین باید سبب الفت و محبت باشد: دیدگاه دوم: آیا بهاییان و در رأس آنها رهبرانشان بر طبق این تعلیم رفتار نمودهاند؟ صص 147-166
برای بازگشت به فهرست: اینجا را کلیک کنید.
برای دانلود کل کتاب به صورت پی دی اف: اینجا را کلیک کنید.
ص 147
آیا بهاییان و در رأس آنها رهبرانشان بر طبق این تعلیم رفتار نمودهاند؟
بر اساس محتوای این تعلیم و فتوای عبدالبهاء، اگر دینی باعث دشمنی و عدوات شود، نبودِ آن، بهتر از بودن آن است. از طرفی بهاییان، بهاییت را به زعم خود دینی جدید میپندارند. بنابراین باید گفت اگر بهاییت هم کینه و دشمنی به همراه آورده باشد، مشمول فتوای عبدالبهاء میشود و نبودن بهاییت از بودنش بهتر است.
اگر به کتب تاریخی معاصر مراجعه کنیم، به راحتی پاسخ این سوال که آیا بهاییت سبب الفت و محبت بوده یا نه، به دست میآید و تکلیف دین بودن یا نبودن آن مشخص میشود.
1- درگیری درون فرقهای در بابیت و بهاییت
تاریخ بابیت و بهاییت سرشار از دشمنیها و درگیریهای متعدد رهبران و رهروان و اختلافات داخلی اعضای این فرقه است که هرکدام،برای خودسرفصلی قابل توجه به شمار میروند. در ادامه به گوشهای از آنها اشاره میگردد:
الف) دعواهای بابیان برای کسب عنوان من یظهره اللهی.[1]
ص 148
ب) درگیری بهاءالله با برادرش صبح ازل و کشتار بابیان ازلی توسط مریدان بهاءالله.[2]
ج) اختلاف و دعواهای عبدالبهاء (عباس افندی)بابرادرش محمدعلی افندی.[3]
د)منازعات و جدالهای شوقی با بسیاری از پیروان قدیمی بهاییت.[4]
هـ)منازعات روحیه ماکسول (همسر شوقی افندی) وسازمان ایادی با میسن ریمی رئیس هیئت بین المللی بهایی.[5]
اگر به بررسی تاریخ بابیه در ایران بپردازیم، میببینیم که این مسلک نو ظهور، سبب بروز کشت و کشتارهای متعددی گشته است. در ادامه، به برخی از جنگها و نزاعهایی که به واسطهی ظهور بابیت - که خود پایه و اساس بهاییت است - اشاره میکنیم.
2- جنگهای دورهی باب
زمانی که علی محمد باب، در چهریق[6] زندانی بود، محمد شاه درگذشت[7] و شاهزادگان و درباریان گرفتار امور جانشینی شدند و اوضاع کشور دگرگون و نابسامان گردید. بابیان نیز فرصت را غنیمت شمرده، سر به شورش برداشتند و به تدریج سه جنگ خونین، در سه نقطهی ایران به راه انداختند. انگیزهی این نبردها دستور شخص باب بود که به پیروانش داده بود.
نخستین جنگ در اولین روزهای پادشاهی ناصرالدین شاه در قلعهی شیخ طبرسی مازندران آغاز شد و رهبری آن به عهدهی ملا حسین بشرویی وپس از قتل وی به دست میرزا علی بارفروشی بود. دربارهی این نبرد که کشتگان زیادی از بابیان و سربازان حکومتی بر جای گذارد، اشراق خاوری[8] چنین نگاشته است:
«هنوز صبح طالع نشده بود که جناب قدّوس[9]به اصحاب فرمودند: ای جنگجویان خدا سوار شوید. ... جناب ملّا حسین با دویست و دو نفر از اصحاب شجاع و دلیر از دنبال قدّوس روانه شدند. ... جناب ملّا حسین تمام استحکامات را در هم شکست و ابواب پیشرفت را مفتوح
ص 150
ساخت و بالاخره به محلّی که شاهزاده در آن قرار داشت و منزل شخصی او بود هجوم کرد.»[10]
«جناب باب الباب[11]در آنوقت برخاستند و بر اسب سوار شدند و فرمودند اصحاب در قلعه را بازکنند. آنگاه باسیصد و سیزده نفر[12] از یاران برای مقابله با دشمنان از قلعه خارجشدند و فریاد یا صاحب الزّمان برکشیدند ... جناب ملّا حسین به سنگر اوّل حمله کردند. باب الباببه فاصلهی کمی سنگر را در هم شکستند و زکریا رامقتول ساخته سربازانش را پریشان و متفرّق ساختند. بلافاصله با نهایت سرعت و شجاعت سنگر دوّم و سوّم را نیز گشودند. هر چه پیش میرفتند، خوف و بیم لشکر دشمن زیادتر میشد و نا امیدی و اضطرابشان بیشتر میگشت. سراپای آنها را وحشت و دهشت گرفته بود. ... پیوسته پیش میرفتند تا جمیع سنگرها را در هم شکسته واستحکامات را ویران ساختند.»[13]
دومین برخورد، در شهر نیریز[14] با قیام سید یحیی دارابی برپا گردید[15] و این نبرد هم کشتگان زیادی بر جای گذاشت.
سومین درگیری هم در زنجان، به رهبری ملا محمدعلی زنجانی، میان بابیان و دولتیان رخ داد. بهاییان، خود این واقعه را چنین حکایت میکنند که:
«در آن رویداد بزرگ دهها هزار سپاهی که از سوی امیر نظام بدان جا گسیل شده بودند،مکرر از سه هزار اصحاب ملا محمد علی زنجانی که در قلعه علی مردان خان محصوربودند،
ص 151
شکست خوردند. این واقعه تا شش ماه پس از شهادت حضرت رب اعلی ادامه یافت ومنجر به شهادت جناب حجت و 1800 نفر از اصحاب وی گردید.»[16]
آیا علت و سبب این جنگها و خونریزیها چیزی جز به اصطلاح «دین بابیت» و اعتقادات گروهی از بابیان بوده است؟ مگر نه اینکه این افراد بنا به گفتهی جناب اشراقخاوری به دلیلایمان و علاقهای که به باب داشتهاند، به جنگ و شورش دست زدند و موجب هلاکت خود و دیگران گشتند؟
البته همچنانکه روال همیشگی بهاییان بوده، نبیل زرندی، نویسندهی وقایع فوق[17]تلاش نموده دستورات و رفتار خشونت آمیز باب و پیروانش را پنهان نماید و از بابیان چهرهای مظلوم و حق به جانب به تصویر بکشاند. این در حالی است که:
اولا: نبیل زرندی به تایید خود بهاییان فردی دروغگو بوده چراکه ادعای مقام «من یظهره الله»[18] را داشته، حال آنکه بهاییان، بهاءالله را صاحب این مقام میدانند. پس چگونه میتوان به سخنان چنین فرد دروغگویی دربارهی مظلومیت باب و بابیان اعتماد کرد؟
ثانیا: کتب خود باب مملو از دستورات شنیع او مبنی بر کشتار و قتل عام غیر بابیان است.
ثالثا: دستورات خشونت بار باب آن قدر واضح بودند که عبدالبهاء و بهاءالله هم نتوانستند آنها را پنهان کنند. عبدالبهاء میگوید:
ص 152
«در یوم ظهور حضرت اعلی (یعنی باب) منطوق بیان (دستور دین باب) ضرب اعناق (گردن زدن) و حرق كتب (سوزاندن کتب) و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود.»[19]
بهاءالله نیز به این واقعیت تلخ اشاره میکند و بعد مدعی میگردد خوشبختانه با ظهور بهاییت این دستورات از لوح محو شدهاند. به عبارات زیر توجه کنید که او بابیان را به علت اینکه به او ایمان نیاوردهاند منکر و معرض خطاب میکند:
«معرضین و منکرین به چهار کلمه متمسّک اوّل کلمه فضرب الرّقاب (گردن زدن) و ثانی حرق کتب (سوزاندن کتب) و ثالث اجتناب از ملل اخری و رابع فنای احزاب. حال از فضل و اقتدار کلمه الهی این چهار سدّ عظیم از میان بر داشته شد و این چهار امر مبین از لوح محو گشت و صفات سبُعی را به صفات روحانی تبدیل نمود.»[20]
ذیل تعلیم چهارم برخی عبارات باب از کتب خودش در این باره را بیان خواهیم نمود.
بهاییان میگویند:
«اگر دین سبب قتال و درندگی شود، آن دین نیست.»[21]
اما باب، دستورِ جنگ و قتل و غارت صادر میکند و بهاءالله هم دستورات او را با لفظ «صفات سبعی» توصیف مینماید. پس طبق نظر بهاییان، بابیت، اصلا دین نیست. حال این سوال مطرح میشود که اگر بابیت دین نیست، پس بهاییت چیست؟ مگر نه اینکه بهاییت در ادامهی بابیت و با بشارت باب به ظهور من یظهره الله قد علم نموده است؟ پس اگر بابیت دین نباشد، به تبع آن، بهاییت هم دین محسوب نمیشود.
3- نزاعهای زمان بهاءالله
بعد از اینکه بهاءالله ادعاهـای خود مبنی بر جانشینـی باب و مقام من یظهره اللهی را مطرح نمود و برخی افراد را به خود جذب کرد، بین او و برادرش صبح ازلاختلاف به وجود آمد و طرفدارانشان به جان یکدیگر افتادند.
بهاءالله ناچار شد به صورت مخفیانه از بغداد فرار کند و از دست طرفداران برادرش، به کوههای سلیمانیه نزدیک موصل پناه ببرد. او با نام مستعار درویش محمد، به مدت دو سال به سبک و سیاق دراویش زندگی کرد.
بهاءالله، دربارهی سفرش اینچنین نوشته است:
«چون فی الجمله بر امورات محدثهی بعداطّلاع یافتم از قبل مهاجرت اختیار نمودم و سر در بیابانهای فراق نهادم... و مقصود جز این نبود که محلّ اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّ احدی نشوم و علّت حزن قلبی نگردم. قسم بخدا که این مهاجرتم را خیال مراجعت نبود ومسافرتم را امید مواصلت نه.»[22]
بنابراین خود بهاءالله هم اعتراف کرده اعلان امرش باعث بروز اختلاف دوستان و هم کیشانش شده است. لذا چارهای جز کوچ نمودن پیدا نکرده و تا دو سال، دیگر خبری از او و ادعاهایش نبوده است. تا اینجا عملکرد بهاءالله با تعلیم مورد بررسی، تطابق دارد؛ چراکه بهاءالله برای جلوگیری از عداوت و دشمنی، کلا قید دیانت بهایی را میزند و چون بی دینی را بهتر از آن دینی
ص 154
میداند که جنگ و درگیری به همراه بیاورد، حتی قصد بازگشت هم نداشته و مخفیانه و بدون هیچ ادعایی زندگی میکند.
اما سؤال اینجاست: با اینکه خود بهاءالله میدانسته با اظهار امرش باعث اختلاف بین احباب خواهد شد، چرا پس از دو سال باز میگردد و دوباره ادعای جانشینی باب و مقام من یظهره اللهی را مطرح میکند؛ با برادرخود به نزاع و مجادله میپردازد؛ کار را به جایی میرساند که انواع ناسزاها را به یکدیگر نثار میکنند و باز خون عدهای بی گناه به هدر میرود؟
آیا دلیلش این نبوده که در بدو امر، یاری برای تثبیت ادعای خود نداشته امّا زمـانی که زمینه را مسـاعد بازگشت می بیند و عِدّه و عُدّه به هم می رساند بازمی گردد؟ مگر اینها اعترافات خود بهاءالله نیست:
«در این ایام رائحه حسدی وزیده که قسم بمربّی وجود از غیب و شهود که از اوّل بنای وجود عالم... تاحال چنین غلّ و حسد و بغضائی ظاهر نشده ونخواهد شد.» [23]
طبق بیانات خود بهاءالله با ظهور بهاییت به جای به وجود آمدن الفت و محبت، بغض و حسدی به وجود میآید که پیش از آن سابقه نداشته است و در زمانهای بعد هم ایجاد نمیشود. بنابراین اگر ادعای بهاءالله و عبدالبهاء، مبنی بر اینکه «اگر دین سبب عداوت شود، نتیجه ندارد بی دینی بهتر است»[24] را گزارهای درست فرض کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که:
بی دین بودن، بهتر از بهایی بودن است!
4- درگیریهای پس از بهاءالله
چنانچه موضوع عداوت یا محبت در بهاییت را پس از بهاءالله بررسی نماییم، میبینیم بهاییت در میان احباء خود هم، صلح و محبت به ارمغان نیاورده، بلکه برعکس موجبات عداوت را فراهم کرده است.
پس از مرگ بهاءالله، میان فرزندانش بر سر جانشینی پدر اختلاف افتاد. با اینکه او سفارش کرده بود تا اختلاف و نزاع نیافتد، احترام و دوستی اعضاء و بستگان دیگر مراعات شود و ناسزا و افترا موقوف گردد،[25] پس از مرگش، پسران او به جان یکدیگر افتادند.
همیشه این احتمال وجود دارد که میان بازماندگان فردی، بر سر مقام و مال و منصبش، درگیری و اختلاف پیش آید؛ اما آنچه دور از ذهن است این است که چگونه میشود افرادی که ادعای برپایی وحدت عالم انسانی را دارند این چنین به جان هم میافتند و برادر آبروی برادر را میبرد؟
اگر دین باید سبب الفت گردد، چرا رهبر بهاییان (عبدالبهاء)، برادرش و مریدان او را باالقاب پشه، سوسک، کرم خاکی، خفاش، جغد، کلاغ، روباه، گرگ و باقی درندگان و خزندگان موذی
ص 156
مفتخر میسازد و در عوض خود را بلبلو طاووس معرفی میکند؟[26] به قول بهاءالله، وای بر کسی که از ادب محروم است.[27] بهاءالله، چه به جا گفته است:
«ادب از سجیهی انسان است و به او از دونش ممتاز و هر نفسی كه به او فائز نشده البته عدمش بر وجودش رجحان داشته و دارد.»[28]
5- رفتار بهاییان نسبت به غیر بهاییان
آئینی که پیامبرش به پیروان خود دستور میدهد «بر دشمنانم مانند شعلهی آتش باش و برای دوستانم كوثر بقا»[29] چگونه میتواند مدعی الفت و صلح عمومی باشد؟ جالب اینجاست که عبدالبهاء اندر وصف پدر خویش چنین گفته است:
«ما بهاءالله را اوّل مربّی عالم انسانی میدانیم. در زمانی که شرق را ظلمت اختلاف احاطه نموده بود و ملل مشرق زمین در نهایت عداوت و بغضا بودند و مذاهب با یکدیگر در نهایت اجتناب و یکدیگر را نجس میدانستند و همیشه مشغول جنگ و جدال در چنان وقتی حضرت بهاءالله چون شمس از افق شرق طالع شد و جمیع را بمحبّت و معاشرت دعوت فرمود و به نصیحت و تربیت آنها پرداخت از هر ملّت و مذهبی هدایت کرد ملل و مذاهب مختلفه را التیام داد و بنهایت اتّحاد و اتّفاق رسانید بدرجه ئی که چون در مجامع آنها داخل میشوی نمیدانی کدام اسرائیلی است کدام مسلمان.»[30]
آیا منظور عبدالبهاء از محبت، معاشرت، تربیت، هدایت، اتحاد و اتفاق، شعلهی آتش بودن برای دشمنان بهاءالله و کوثر بقا بودن برای دوستانش است؟ بالاخره عقیدهی بهاییان کدام است:
اینکه «با سایر ادیان به صفا و محبت معاشرت کنید»؟[31]
یا اینکه از معاشرت با افرادی که بهایی نشدهاند، پرهیز شود؟[32]
ص 158
بهاییتی که در تبلیغات خود اعلان میدارد دیانت هر شخص، مسئلهی شخصی اوست و وظیفهی ما مهربانی به همه، فارغ از دین و مسلکشان است، [33] چگونه پیامبرش حکم کرده:
«بدان که خدا بر احبایش دیدار با مشرکین (منکرین بهاییت) و منافقین را حرام کرده است»؟[34]
به راستی تکلیف اهل بهاء چیست؟ چگونه بهاءالله یکبار به پیروانش امر میکند از منکرین بهاییت و منافقین فاصله بگیرند و بر ایشان عذاب حتمی باشند و در جای دیگر میگوید به همه محبت کنند و در حق آنان که حرف ایشان را نمیپذیرند، دعا کنند:
«شما ای احبای خدا، ابر فضل باشید برای آن که به خدا و آیاتش ایمان آورده، و عذاب حتمی باشید برای کسی که به خدا کافر شده و از مشرکان است.»[35]
«ای اهل بهاء، با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت نمایید. اگر نزد شما كلمه و یا جوهری است كه دون شما از آن محروم، به لسان محبت و شفقت القا نمایید و بنمایید، اگر قبول شد و اثر نمود مقصد حاصل، و الّا او را به او گذارید و درباره او دعا نمایید، نه جفا.»[36]
براستی چرا کسی که ادعای آوردن الفت و محبت برای تمام جهان میکند دوست دارد آتش کینه و نفرت را در دل آنان که او را نمیپذیرند ایجاد کند:
«ما نخواستیم با تو ملاقات کنیم جز اینکه حجت را بر تو و اطرافیانت تمام کنیم تا آتش کینه در دل تو و دل آنان که به رب الارباب کافر شدند سکونت گزیند.»[37]
و کلام آخر اینکه این چه الفت و محبت و نوع دوستی است که همکیش خود را طرد روحانی کرده و دنیا را بر سرش خراب میکند؟
6- بهاءالله و صلح
سابقهی عملی بهاءالله، انباشته از سوابق خشونت بار است به گونهای که مردم درباره اش چنین میگفتند:
«اگر حسینعلی مظهر حسینِ علی است
هزار رحمت حق بر روان پاك یزید»[38]
مطلب زیر را پسر بهاءالله (عبدالبهاء)، درنامهای خطاب به عمهی خود به صراحت اقرار و اذعان نموده است.[39] وی آنچنان اندر عظمت مقام پدرش، بهاءالله، سخن میگوید که ناخواسته از اعمال شرارت بار ایشان پرده بر میدارد:
ص 160
«زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق (شیعیان) را همیشه خائف و هراسان داشت. سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نفسی در کربلا و نجف در نیمه شب جرأت مذمّت نمینمود و جسارت بر شناعت نمیکرد.»[40]
عمه خانم توضیح میدهد که بهاءالله و پیروانش چگونه این رعب و وحشت را در دل مردم ایجاد کرده بودند:
«جمعی از قلاش و اوباشهای ولایات ایران و جسته گریخته های آن سامان را که در هیچ زمان به هیچ مذهبی داخل نشده و به هیچ پیغمبری ایمان نیاورده جز آدمکشی کاری نیافته و به غیر از مال مردم بردن به شغلی نشتافته با آن ادعای حسینی کردن، اشرار شمر کردار را بدور خود جمع نمودند از هر نفسی که غیر از رضای خاطر از ایشان نفسی بر آمد قطع کردند، از هر سری که جز تولای ایشان صدائی بر آمد کوبیدند و از هر حلقی که غیر از خضوع به ایشان حرفی بیرون آمد، بریدند و از هر دلی که در او سوای محبت ایشان بود، شکافتند ...»[41]
7- بر خوردهای خشونت آمیز عبدالبهاء
عبدالبهاء همانند پدرش رفتارهای خشونت باری از خود به نمایش گذاشته است. خلیل شهیدی به عنوان یکی از افراد مورد اعتماد عبدالبهاء، در خاطراتش موارد متعددی از این رفتارها را نقل کرده است. همان طور که در فصل اول ذکر کردیم، در یکی از این موارد، عبدالبهاء در پاسخ به یک سوال کننده او را سیلی می زند و به او ناسزا می گوید:
«روزی (عبدالبهاء) در بیرونی بیت مبارک در حیفا فرمودند «دستمالم را فراموش کردم». یک نفر از احبا که معروف باستاد محمد علی بنا بود باین مضمون عرض کرد: «چگونه میشود مظهر حق چیزی فراموش کند»؟ فورا یک سیلی باو زدند و فرمودند: «مردک! به یک دستمال فراموش کردن صد نفر را امتحان می کند.»[42]
در یکی دیگر از موارد عبدالبهاء می گوید فلان شخص نیاز به یک سیلی دارد. شخص مورد نظر روز بعد میمیرد و هنگامی که این خبر را به او میرسانند به صورت مرموزی سکوت میکند:
«یک نفر از اهالی عکا بسیار مخالفت میورزید. حضرت عبدالبهاء فرمودند:«یک سیلی لازم دارد». روز بعد آن شخص مرد. حضور مبارک عرض شد: «سیلی را خورد» ولی در جواب سکوت اختیار فرمودند!»[43]
خلیل شهیدی داستانی دیگر نقل میکند که در آن یکی از مسؤولان وقت به دنبال گرفتن باج از عبدالبهاء بوده:
«عرایضش (یعنی شخص باجگیر) تا پایان از این مطالب نامربوط و نامعقول بود. سپس حضرت عبدالبهاء محض وضو آب طلبیدند و در نهایت تانی گرفتند. پس از اتمام بطریق
ص 162
اسلامی شروع به نماز طولانی فرمودند.[44] در بین نماز به این مضمون عرض کرد: «این اقدام باید زودتر عملی شود زیرا وقت تنگ است،» یعنی نماز را خاتمه دهید تا در این امر مهم (یک کلمه ناخوانا در این جا وجود دارد) حاصل نشود. آنگاه [عبدالبهاء] با کمال وقار و قدرت نزدیکش تشریف بردند و چند کشیدی و سیلیهای محکم باو زدند و فرمودند: «بعثت لکم» یعنی فرستادم برایتان. او پس از اضطراب و ناراحتی اصلا چنین تصوری را نمی کرد. سر و صورتش را گرفت و با داد و فریاد وارد سرایه شد و ما وقع را به همقطارانش گفت.»[45]
داستان فوق را افراد متعددی نقل کردهاند. دکتر حبیب موید، از اعضای محفل ملی ایران آن را به صورت زیر از زبان عبدالبهاء نقل میکند:
«بعد از اینکه حرف هایش را زد گفت: «یا افندی خوب است شما هم دیگر کوتاه بیائید و از در صلح با متصرف وارد شوید.» گفتم: «صلح؟ به به، بسیار خوب چه بهتر از این ولی چطور؟» گفت: «متصرف قصدش پول است. پول می خواهد. خوب است شما هم مضایقه نکنید و از در پول وارد شوید.» گفتم: «بسیار خوب. این که چیزی نیست. بنشین تا بروم و پول بیاورم.» سعد الدین رمضان خوشحال شد و گمان کرد الان من میروم و یک کیسه لیره میآورم. رفتم وضو گرفتم، مشغول صلات شدم. بکمال توجه و تبتل دو رکعت نماز خواندم و بعد هم یک مناجات مفصلی در این بین سعد الدین رمضان اظهار بی قراری و عجله می نمود و می گفت «عجل یا افندی عجل یا افندی». بسیار عجله داشت. کم طاقت شده بود چون به حضرات وعده داده بود زود برگردد و آن ها را منتظر گذارده بوده و میل داشت من زودتر پول را بیاورم. ولی من بکمال تانی مشغول مناجات بودم و او در عجله اصرار می نمود و اضطراب داشت که زود باش «عجل یا افندی» خوب نیست در این مسئله تاخیر شود. گفتم: «چه مسئله ای؟» گفت: «پول.» گفتم: «مدتی است من پول فرستادهام (چرا) تو هنوز اینجا هستی؟» گفت: «چطور فرستادید و توسط که فرستادید؟» گفتم: «الان به متصرف هم رسیده است بدو
ص 163
و برو.» بلند شد تا کفشش را به پا کند. تا عقب کرد یک سیلی محکمی به او زدم. خواستم یکی دیگر بزنم که فرار کرد. از نزد ما رفته بود متصرف را دیده بود. متصرف پرسیده بود چه شد؟ چرا طول دادید، پول کو؟ گفته بود والله من رفتم و یک دست کتک سیر هم خوردم. ملاحظه کنید جای سیلی چقدر قرمز شده.» [46]
بهایی دیگر به نام میرزا عیسی اصفهانی دراگاهی نسخهای خشنتر از این واقعه را نقل میکند:
«گفتم مقصود شما پول بود، چرا زودتر نگفتید؟ صبر کن بیاورم. وضو گرفتم و شروع کردم به خواندن نماز. بعد ادعیه خواندم. عجله می کرد و من طول می دادم. آخر الامر گفتم، پول را فرستادم.[47] گفت با کی فرستادید؟ گفتم قم (پاشو) و یک سیلی به گوشش زدم و از بالای عمارت بلند کرده به پایین انداختم.» [48]
جالب این جاست که عبدالبهاء قبل از نقل خاطرهی فوق عبارات زیر را میگوید:
«جمال مبارک ما را از جمیع قیود نجات داده می فرماید با جمیع مهربانی کنید، حتی با اعداء.»[49]
با وجود این عبارات و خاطرات، مفهوم مهربانی با اعداء کاملا مشخص است: رفتار خشونت آمیز توأم با سیلی زدن. خلیل شهیدی خاطرهای دیگر از شخصی مصری را نقل میکند که گروهی را بر علیه بهاییان تحریک میکرده:
ص 164
«آن شخص از مصر وارد حیفا شد. حضرت عبدالبهاء او را احضار فرمودند. پس (از) آنکه حضور یافت به او فرمودند تو به جماعت من اذیت می کنی. آنگاه در تحت تهدید و توبیخ و چند کشیدی قرار گرفت. پس از آنکه خارج شد، مجددا بلافاصله او را خواستند. پیش خود تصور کرده بود شاید ورق برگشته است ولی چنین نبود زیرا در حین ورود مره اخری (بار دیگر) اشد از ماقبل شروع فرمودند. و چون عودت بمصر نمود به آن دسته و عصابه سفارش کرد و دستور صریح اکید و قاطع داد که دیگر با این جماعت سر و کاری نداشته باشید نظر بر اینکه کسی از پس رئیسشان بر نمی آید زیرا بسیار با قدرت و با کفایت است.» [50]
مواردی که ذکر شدند تنها گوشهای از خشونتهای عبدالبهاء هستند و بسیاری از آنها در جایی ثبت نشدهاند. بر اساس سخنان خلیل شهیدی، این برخوردهای عبدالبهاء آن قدر زیاد بودهاند که قابل شمارش و احصاء نیستند:
«آری از این پیشامدها و وقایع به صور مختلفه و اشکال متنوعه بسیار بوقوع پیوست که از تعدد لا تحصی است»[51]
عبدالبهاء این رفتار خشونت بار خود را این چنین توجیه میکند:
«با بعضی اشخاص هزار نصایح و مواعظ جای یک کشیدی را نمی گیرد»[52]
البته ظاهرا ایشان فراموش کردهاند که پدرشان این چنین دستور داده بودند:
«شما در کتاب منع شدهاید از جدال و نزاع و زدن و همانند آنها از آنچه که باعث ناراحتی قلبها میشود.»[53]
آیا اساسا این تعلیم، از نظر عقل و منطق صحیح است؟
چالش نخست:
عبدالبهاء میگوید:
«اگر دین سبب عداوت شود و سبب جنگ گردد عدمش بهتر، بی دینی به از دین است.»[54]
«اگر دین سبب اختلاف شود نبودن آن مرجّح است»[55]
آیا اگر کلام حقی که از جانب خدا آورده شده، سبب آشفته شدن عدهای شود و سر ناسازگاری و عداوت بگذارند، باید گفت خدا فعلی عبث انجام داده و نبود این دین، بهتر از بودنش است؟ و یا در الهی بودن آن پیام شک نمود؟
مگر نه اینکه بسیاری از پیامبران در راه هدف الهیشان مجبور به جنگ شدند و یا حتی خودشان شکنجه و کشته شدند؟ آیا باید در درستی تمامی این ادیان شک نمود و همه را اعم از زرتشت، یهودیت، مسیحیت و اسلام زیر سوال برد؟
آیا معیار حقانیت یک دین نحوهی عکس العمل مردم به آن دین است؟
ص 166
چالش دوم:
آیا وقتی خداوند صلاح میبیند پیامی را توسط فرستاده اش به مردم برساند، آن رسول، حق خواهد داشت بر خلاف خواست خدا و برای جلوگیری از دشمنی و اختلاف بین مردم از ابلاغ پیام هدایت سر باز زند؟ مانند بهاءالله به گوشهای فرار کند و اندیشهی بازگشت را هم به خود راه ندهد؟[56]
-[1] پس از مرگ علی محمد باب به غیر از میرزا حسین علی نوری و برادرش صبح ازل، بیست و پنج نفر دیگر از بابیه خود را موعود کتاب بیـان خواندند. مانند میرزا اسدالله دیان، میرزا محمد نبیل زرندی (که بعدها با بهاءالله همراه گردید)، میرزا غوغای درویش، سید بصیر هندی: برگرفته از: فیضی، محمد علی. حضرت بهاءالله، لانگنهاین آلمان: لجنه ملی نشر آثار امری به زبانهای فارسی و عربی، چاپ دوم، 147 بدیع (1990 م). صص 103 و 104.
-[2] باب، صبح ازل را به عنوان جانشین خود تعیین نموده بود. تصویر وصیتنامهی باب که در آن صبح ازل را به عنوان جانشین خود، تعیین کرده، در مقدمهی کتاب نقطه الکاف توسط ادوارد براون ارائه شده است. کاشانی، جانی. نقطة الکاف. لیدن هلند: مطبعه بریل، 1910 م. مقدمهی کتاب: ص (19) له – لد. ولی بهاءالله اعلام کرد جانشین باب و «من یظهره الله» کسی نیست جز خودش! به همین دلیل بین دو برادر و طرفدارانشان درگیریهای شدیدی صورت گرفت. حكومت عثمانى براى پایان دادن به این منازعات، بهاءالله و پیروانش را به عكا در فلسطین و صبح ازل و ازلیان را به قبرس تبعید كرد.
-[3] طبق وصیتنامهی بهاءالله، جانشین او غصن اعظم (یعنی عبدالبهاء) و پس از او غصن اکبر (یعنی محمد علی افندی) تعیین شده بود: «وصیه الله آن كه باید اغصان (لقب خویشاوندان باب) و افنان (لقب خویشاوندان بهاءالله) و منتسبین، طراً بغصن اعظم ناظر باشند ... قَد قَدَّرَ اللهُ مَقامَ الغُصنِ الأكبَرَ بَعدَ مَقامِهِ إنَّهُ هُوَ الآمِرُ الحَكیمُ قَدِ اصطَفَینَا الأكبَرَ بَعدَ الأعظَم امرا من لدن علیم خبیر. محبت اغصان بر كل لازم ... احترام و ملاحظهی اغصان بر كل لازم»: بهاءالله، مجموعه الواح مبارکه، صص 402-403. اما پس از مرگ بهاءالله، بین دو برادر (غصن اکبر و غصن اعظم) اختلاف ایجاد شد و کار به دعوا و ناسزاگویی کشید. عبدالبهاء طرفداران خود را ثابتین و طرفداران برادرش محمد علی افندی را ناقضین میخواند. در مقابل، محمد علی افندی طرفداران خود را موحدین و طرفداران برادر را مشرکین مینامید.
-[4] بنا به وصیت بهاءالله، پس از عبدالبهاء باید غصن اکبر یعنی محمد علی افندی ریاست بهاییان را در دست میگرفت: «قَد قَدَّرَ اللهُ مَقامَ الغُصنِ الأكبَرَ بَعدَ مَقامِهِ إنَّهُ هُوَ الآمِرُ الحَكیمُ قَدِ اصطَفَینَا الأكبَرَ بَعدَ الأعظَم»: بهاءالله، مجموعه الواح مبارکه، ص 402. اما پس از درگیریهای عبدالبهاء و برادرش، عبدالبهاء بر خلاف وصیت پدر، شوقی افندی نوهی دختری اش را به عنوان جانشین خود معرفی نمود. به همین دلیل برخى از بهاییان ریاست شوقى را نپذیرفتند و منازعات و درگیریهای جدیدی رخ داد.
-[5] بر خلاف پیش بینی عبدالبهاء، شوقی افندی عقیم بود و جانشینی هم برای خود تعیین ننمود. لذا پس از مرگش، رهبران بهایی بر سر کسب جایگاه جانشینی او به تکاپو افتادند و هر یک خود را بر حق و دیگران را باطل خواند. در این میان عمق درگیریهای طرفداران روحیه ماکسول (همسر شوقی افندی) و طرفداران ریمی (رییس سابق هیئت بین المللی بهایی) از دیگران بیشتر بود. به گونهای که ریمی بیتالعدلی را که روحیه ماکسول بنا نهاده بود، نامشروع خواند و بیتالعدل نیز ریمی را طرد روحانی نمود.
-[6] روستایی در شهرسلماس و استان آذربایجان غربی که در منطقهی مرزی ایران و ترکیه واقع شده است.
-[7] شوال 1264هـ.ق.
-[8] یکی از نویسندگان مشهور و معتبر بهاییان
-[9] لقب میرزا علی بارفروش
-[10] اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل (مطالع الانوار)، ص 330.
-[11] ملاحسین بشرویهای اولین مومن به باب و اولین حروف حی است. بابالباب یکی از القاب وی است که توسط سید علی محمد باب به وی داده شدهاست.
[12]- این رقم مبنای تاریخی ندارد و صرفا ادعای بهاییان است.
-[13] اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل (مطالع الانوار)، صص 345-346.
-[14] واقع در استان فارس
-[15] اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل (مطالع الانوار)، فصل واقعهی نیریز، ص 434.
-[16] موهبت، آموزههای نظم نوین جهانی بهایی
[17]- مطالب فوق تلخیصی از کتاب مطالع الانوار نبیل زرندی بودند که توسط فاضل مازندرانی ملخّص شده و شوقی هم به دفعات از مطالب وی در کتبش استفاده نموده است.
[18]- بیست و هفت نفر از بابیه خود را موعود کتاب بیـان خواندند. مانند میرزا یحیی صبح ازل، میرزا حسین علی نوری (معروف به بهاءالله)، میرزا اسدالله دیان، میرزا محمد نبیل زرندی، میرزا غوغای درویش، و سید بصیر هندی. برگرفته از: فیضی، حضرت بهاءالله، صص 103-104.
[19]- عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، ص 266.
[20]-بهاءالله، مجموعهای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص 52.
-[21] اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 44.
[22]- بهاءالله، ایقان، ص166.
[23]- بهاءالله، ایقان، ص165.
-[24] اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 44.
[25]- «مقصود این مظلوم از حمل شدائد و بلایا و انزال آیات و اظهار بینات اخماد نار ضغینه و بغضا بوده که شاید آفاق افئده اهل عالم بنور اتّفاق منوّر گردد و به آسایش حقیقی فائز و از افق لوح الهی نیر این بیان لائح و مُشرق باید کلّ به آن ناظر باشند ... اذا غیض بحر الوصال و قضی کتاب المبدء فی المآل توجّهوا اِلی من اراده الله الّذی انشعب من هذا الاصل القدیم (مقصود از این آیه مبارکه غصن اعظم بوده) کذلک اظهرنا الامر فضلاً من عندنا و انا الفضّال الکریم قد قدّر الله مقام الغصن الاکبر بعد مقامه انّه هو الآمر الحکیم قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم امراً من لدن علیم خبیر... بگو ای عباد اسباب نظم را سبب پریشانی منمائید و علّت اتّحاد را علّت اختلاف مسازید امید آنکه اهل بهآء بکلمه مبارکه قل کلّ من عند الله ناظر باشند و این کلمه علیا بمثابه آبست از برای اطفاء نار ضغینه و بغضاء که درقلوب و صدور مکنون و مخزون است»: بهاءالله، مجموعه الواح مبارکه، صص 399-403.
[26]- «چون ابلهان مغرور خرفند نه صدف پر گهر. چون جعل سرمست بوی گلخنند نه رایحه گلشن معطّر. کِرم مهینند در اسفل زمین مکین نه طیور علّیین. خفّاش ظلمتند نه نور پاش افق مبین. هر دم بهانه آرند و چون زاغان جفا در گلخن خزان لانه و آشیانه نمایند»: عبدالبهاء، مکاتیب، ج 1، صص 442-443؛ و «ایها النجمان البازغان فی افق محبّة اللّه قد حمی الوطیس و فار التنور و تشهق الطاوس و نعب الغراب و صفر العقاب و خضعت الاعناق و ذلّت الرقاب سبّوح قدّوس ربّ السرّ المصون و الرمز المكنون «انّ فی ذلك لآیة لقوم یعقلون» فانظر الی ما یقول الغافلون الناكثون الناكصون علی اعقابهم و هم عن فضل ربّك لمحجوبون «ذرهم فی خوضهم یلعبون» حتّی یأتیهم نبأ ما كانوا به یستهزءون «سیستدرجهم ربّهم من حیث لا یشعرون» أ تظنّان انّهم یفهمون او یدركون «كلّا ان هم الّا صمّ بكم عمی لا یعقلون» و البهاء علیكما من ربّكما القیوم»: عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، ص 234-235.
[27]- بهاءالله میگوید: «اِنَّا اَخْتَرْنَا الْاَدَبَ و جَعَلْنَاهُ سَجِیةَ الْمُقَرَّبِینَ اِنَّهُ ثَوْبٌ یوَافِقُ النُّفُوْسَ مِنْ کُلِّ صَغِیرٍ و کبیرٍ طُوْبَی لِمَنْ جَعَلَهُ طِرَازَ هَیکَلِهِ وَ وَیلٌ لِمَنْ جُعِلَ مَحْرُوْماً مِنْ هَذَا الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» یعنی: «همانا ما ادب را اختیار کردیم و آن را خوی مقربین قرار دادیم. به تحقیق که آن لباسی است که بر تن هر انسانی از کوچک تا بزرگ مینشیند. خوشا به حال آن که آن را برای وجودش انتخاب کند و وای بر آن که از این فضل بزرگ محروم شود»: قدیمی، گلزار تعالیم بهایی، ص 2 (به نقل از بهاءالله، لوح ناپلئون از الواح نازله خطاب بملوک).
-[28] بهاءالله، بدیع، صص 203 و 204.
-[29] «كن کشعله النار علی اعدائی و كوثر البقأ لاحبائی»: بهاءالله، ادعیه حضرت محبوب، لوح احمد.
-[30] عبدالبهاء، خطابات، ج 2، ص 54.
-[31] «عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان»: بهاءالله، اقدس، بند 144، ص 137.
-[32] «پس ای اهل رضوان من، خود را از سموم انفس خبیثه و اریاح عقیمه (بادهای نابارور) که معاشرت با مشرکین و غافلین است حفظ نمایید»: اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 8، مطلب 53، ص 39.
-[33] «پس چرا ما نا مهربان باشیم؟ چرا بگوئیم این موسوی است، او عیسوی است، این محمّدی است، او بودائی است؟ اینها دخلی بما ندارد خداوند همهی ما را خلق کرده و تکلیف ما است که به کلّ مهربان باشیم. امّا مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قیامت، مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده»: عبدالبهاء، خطابات، ج 2، صص284-285.
[34]- «إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکین و المنافقین»: اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 4، لوح مباهله، ص 280.
-[35] «أنتم یا أحباء الله کونوا سحاب الفضل لمن آمن بالله و بآیاته و عذاب المحتوم لمن کفر بالله و کان من المشرکین»: بهاءالله، مجموعه الواح مبارکه، ص 216.
-[36] محفل روحانی ملی بهاییان آلمان، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، منتخب 132.
[37]- «ما اردنا لقآئک الّا لیتمّ حجّة اللّه علیک و علی من حولک لعلّ تسکن نار البغضآء فى صدرک و صدور الّذین کفروا بربّ الارباب»: بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 1، لوح 97.
-[38] عزّیه خانم، تنبیه النائمین، ص 12.
-[39] این نامه به «لوح عمه» مشهور است.
-[40] عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، ص 177.
[41]- عزّیه خانم، تنبیه النائمین، صص 11- 12.
[42]- خلیل شهیدی، خاطرات خلیل شهیدی، ص 193.
[43]- خلیل شهیدی، خاطرات خلیل شهیدی، ص 65.
[44]- با وجود مخالفت شدید بهائیان با تقیه، سران آنها در طول اقامت در فلسطین اشغالی تقیه می کرده و خود را مسلمان جا زده بودند.
[45]- خلیل شهیدی، خاطرات خلیل شهیدی، صص 224-225.
-[46] مؤید، خاطرات حبیب، ج 1، صص 416-417 (به نقل از عبدالبهاء).
[47]- ظاهرا در بهاییت سخنان غیر راست گفتن و نماز را طول دادن برای اذیت کردن دیگران امری پسندیده محسوب می شوند.
-[48] گفتار شفاهی مرکز میثاق در جمع حاضران و مجاورین در حیفا از خاطرات میرزا عیسی اصفهانی دراگاهی، ص 20 (به نقل از عبدالبهاء).
-[49] گفتار شفاهی مرکز میثاق در جمع حاضران و مجاورین در حیفا از خاطرات میرزا عیسی اصفهانی دراگاهی، ص 18 (به نقل از عبدالبهاء).
[50]- خلیل شهیدی، خاطرات خلیل شهیدی، صص 253-254.
[51]- خلیل شهیدی، خاطرات خلیل شهیدی، صص 254-255.
[52]- خلیل شهیدی، خاطرات خلیل شهیدی، ص 254.
[53]- «قد منعتم فی الکتاب عن الجدال و النّزاع و الضّرب و امثالها عمّا تحزن به الافئده و القلوب»: بهاءالله، اقدس، بند 148، ص 139.
-[54] عبدالبهاء، خطابات، ج 2، ص 146.
-[55] اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 59 (به نقل از عبدالبهاء).
-[56] «چون فی الجمله بر امورات محدثهی بعد اطّلاع یافتم از قبل مهاجرت اختیار نمودم و سر در بیابانهای فراق نهادم... و مقصود جز این نبود که محلّ اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّ احدی نشوم و علّت حزن قلبی نگردم. قسم بخدا که این مهاجرتم را خیال مراجعت نبود و مسافرتم را امید مواصلت نه»: بهاءالله، ایقان، ص166.
شما اینجا هستید: فهرست کتاب آواز دهل: پژوهشی در تعالیم منسوب به میرزاحسینعلی نوری معروف به بهاءالله »»» تعلیم سوم: دین باید سبب الفت و محبت باشد: دیدگاه دوم: آیا بهاییان و در رأس آنها رهبرانشان بر طبق این تعلیم رفتار نمودهاند؟ صص 147-166
برای بازگشت به فهرست: اینجا را کلیک کنید.
برای دانلود کل کتاب به صورت پی دی اف: اینجا را کلیک کنید.
برای مطالعه قسمت بعدی اینجا را کلیک کنید: تعلیم سوم: دین باید سبب الفت و محبت باشد: بخوانیم و بیاندیشیم صص 167-174
برای مطالعه قسمت قبلی اینجا را کلیک کنید: تعلیم سوم: دین باید سبب الفت و محبت باشد: دیدگاه نخست: آیا این تعلیم، تازگی دارد و پیش از اعلان بهاییان، شنیده نشده بود؟ صص 141-146
آئین بهایی، دیانت بهایی، تعاليم بهايي، بهائيت، بهاییت، بهایی پژوهی، بابیت، بابیه، شیخیه، بیانی، بابی، بابیان، بهاییان، ازلیان، ریمی، تعالیم دوازده گانه بهایی، تعالیم بهاییت، سید کاظم رشتی، سید علی محمد باب، علی محمد باب، سید باب، باب، میرزا حسین علی نوری، بهاء الله، حضرت محبوب، جمال مبارک، صبح ازل، عباس افندی، عبدالبهاء، شوقی، شوقیافندی، ولی امرالله، طاهره قرةالعین، روحیه ماکسول، زرین تاج، ملا محمد زرندی، چارلز میسون ریمی، ریمی، اشراق خاوری، فاضل مازندرانی، اسلمنت، محمد علی فیضی، ابوالفضل گلپایگانی، مهدی گلپایگانی، ابن الذئب، من یظهره الله، مسعود بسیطی، زهرا مرادی، آوازدهل، اقدس، ایقان، بدیع، بیان، مبین، خطابات، مکاتیب، کلمات مبارکه مکنونه، اشراقات، اقتدارات، الواح مبارکه، مفاوضات، کتاب عهدی، الواح وصایا، رساله سوال و جواب، پیام ملکوت، گنجینه حدود و احکام، اسرارالآثار، اشراقات، ادعیه حضرت محبوب، کشف الغطاء، آثار قلم اعلی، گلزار تعالیم بهایی، مطبوعات امری، احباء، احباءالله، احبای خدا، اغنام الله، اغنام الهی، اهل بها، حروف حی، ایادیان امرالله، تاریخچه بهاییت، بهایی پژوهی، تاریخ بدیع، تقویم بهایی، ایام هاء، طرد روحانی، طرد اداری، فرق ضاله، فرقه ضاله، توبه نامه باب، پیامبر عصر جدید، مظاهر ظهور الهی، مشرق الاذکار، محرومیت از تحصیل، همه بار یک دارید، سیاهان آفریقایی، سازمان تبیین، سازمان تشریع، حیفا،حقوق الله، بخوانیم و بیاندیشیم، تحرّي حقيقت، ترك تقاليد، وحدت عالم انساني، دين بايد سبب الفت و محبت باشد، تطابق دين با علم و عقل، ترك تعصبات، تعديل معيشت عمومي، بيتالعدل، محكمه كبری، تعليم و تربيت عمومي، تربیت اجباري، وحدت لسان، وحدت زبان و خط، تساوي حقوق رجال و نساء، تساوی حقوق زنان و مردان، صلح عمومي، تحريم جنگ، جهان بشري محتاج نفثات روح القدس است، نفثات روح القدس، وحدت اساس ادیان، تعصب نژادی، تعصب جنسی،