شما اینجا هستید:فهرست کتاب آواز دهل: پژوهشی در تعالیم منسوب به میرزاحسینعلی نوری معروف به بهاءالله »»» تعلیم چهارم: دین باید مطابق علم و عقل باشد: دیدگاه دوم: آیا بهاییان و در رأس آنها رهبران‌شان بر طبق این تعلیم رفتار کرده‌اند؟ قسمت اول صص 183-221 

برای بازگشت به فهرست: اینجا را کلیک کنید.

برای دانلود کل کتاب به صورت پی دی اف: اینجا را کلیک کنید.




ص 183

 

0 didgahe dowwom

آیا بهاییان و در رأس آنها رهبران‌شان بر طبق این تعلیم رفتار کرده‌اند؟

 

باب، بهاءالله، عبدالبهاء و سایر بزرگان بهاییت گاهی دستوراتی صادر نموده‌اند که با هیچ عقل سلیمی تایید نمی‌شود. حتی با علوم اثبات شده‌ی بشری نیز در تضاد است.

بنابراین، طبق فرمایش عبدالبهاء، هم بابیت و هم بهاییت تنها یک وهم و خیال باطل هستند و نباید آنها را دین دانست. در ادامه به برخی از مصادیق غیر عقلانی بودن سخنان ایشان اشاره می‌کنیم.

 

1- معیار صحت عقل و علم پذیرش بهاییت است!

مشکل اصلی اینجاست که جناب بهاءالله، اصلا علم و عقل را معیاری برای تشخیص صحّت و سُقم ادیان نمی‌داند. او عقیده دارد معیار همه چیز مسلک بهاییت است و همه چیز باید با این معیار سنجیده شود. او تا آنجا پیش می رود که اعلام می‌کند عقل و علم در صورتی اعتبار دارند که انسان بهایی شود. در ابتدای فصل اول به مواردی از این دست فرمایشات بهاءالله اشاره کردیم، مثلا:




ص 184

 

«میزان کلّیه اینمقام است که ذکر شد هر نفسی بآن فائز شد یعنی مشرق ظهور را شناخت و ادراک نمود او در کتاب الهی از عقلا مذکور و مسطور و من دون آن جاهل اگر چه بزعم خود خود را دارای عقول عالم شمرد»[1]

«اگر نفسی الیوم بجمیع علوم ارض احاطه نماید و در کلمه بلی توقّف کند لدی الحقّ مذکور نه و از اجهل ناس محسوب (به بیان ساده‌تر: اگر امروزه کسی به همه‌ی علوم زمین اشراف داشته باشد، اما بهاییت را نپذیرد، نزد خدا جاهل‌ترین مردمان خواهد بود).»[2]

او به این قبیل فرمایشات هم اکتفا ننموده و در کتاب اقدس ادعا می‌کند:

«ای گروه علما، کتاب خدا را با آنچه از قواعد و علوم نزدتان است نسنجید زیرا [آن کتاب خود] ترازوی [سنجیدن] حق در میان خلائق است. آنچه در میان ملت‌ها است باید توسط این ترازوی اعظم سنجیده شود.»[3]

این سخنان بدین معنی هستند که علوم اصلا معیار سنجیدن سخنان بهاءالله نیستند بلکه کتب بهاءالله معیار سنجیدن همه چیز محسوب می‌شوند. اگر بر اساس عبارات فوق، علم میزان سنجیدن و شناخت بهاییت نیست، پس چگونه باید تطابق دین و عقل را با آن تشخیص داد و اساسا تعلیمِ «تطابق دین با علم و عقل» به چه دردی می‌خورد؟




ص 185

 

2- فرمایشات خلاف علم و عقل باب

همانطور که در تعلیم نخست نیز گفته شد، علی محمد باب و کتاب بیان که نوشته‌ی اوست، نزد بهاییان جایگاه ویژه‌ای دارد؛ به گونه‌ای که بهاءالله در خصوص کتاب بیان چنین گفته است:

«رجوع به آن (بیان) نمایید كه حرفی از آن كفایت می‌كند همه اهل ارض را و كان الله ذاكر كل شیئ فی كتاب مبین.»[4]

b185

و نیز گفته:

«سوگند به آنکه روح و ذاتم در دست اوست، یک حرف از [کتاب] بیان نزد من محبوب‌تر است از تمام آنچه در آسمان‌ها و زمین است.»[5]

بهاءالله بارها با تاکید اعلام نموده بود نه تنها قصد منسوخ اعلام کردن احکام کتاب بیان را ندارد، بلکه در آینده آن را تثبیت نیز می‌نماید.[6] نکتهی حائز اهمیت در اینجا آن است که بهاءالله مدح‌های فوق را در مورد کتابی بیان کرده که بسیاری از احکام آن نه تنها خالی از




ص 186

عقلانیت هستند بلکه در تضاد کامل با آنند. در این قسمت برخی از این احکام و احکام دیگر را به صورت دسته بندی شده و از کتاب بیان ذکر می‌نماییم:

 

الف- نابود کردن هر کس و هر چیز غیر بابی

«باب ششم از واحد ششم که دربارهی حکم نابودی تمامی کتب به جز آنهایی که درباره‌ی بابیت نوشته شده یا نگاشته خواهد شد است.» [7]

«پس باید هر چیز (غیر بابی) که نوشته اید را محو کنید و باید با استفاده از کتاب بیان و یا آنچه زیر سایه آن نوشته اید استدلال کنید.»[8]

«باب پنجم از واحد پنجم که درباره‌ی بیان حکمِ گرفتنِ اموال کسانی است که به باب ایمان نیاورده‌اند و اگر ایمان آوردند دوباره به ایشان بازگردانید مگر در سرزمین‌هایی که امکان توقیف اموال وجـود نداشته باشد (به علت عدم تسلط به آن‌ها)» [9]

«به درستی که خداوند واجب کرده بر هر پادشاهی که در (سایه) دین بیان به حکومت می‌رسد، کسی را در سرزمینش باقی نگذارد که ایمان به دین بیان ندارد (و اطاعت از این دستور) بر تمام مردم نیز واجب است.»[10]




ص 187

 

«هر کس با آگاهی بر دین بیان (یعنی در حالی که مومن به دین بیان است) صاحب حکومت شود، پس او مظهر خشم خداست. پس اگر می تواند نباید بر روی زمین کسی را به جز بابیان (زنده) بگذارد.»[11]

«تمام افراد روی زمین را وادار کنید که دین بیان (یعنی بابیت) را بپذیرند و از احدی - حتی اگر به اندازه ی کل زمین جواهرات پرداخت کند - نپذیرید که بابی نشود.»[12]

همانطور که قبلا اشاره شد، عبدالبهاء و بهاءالله عصاره‌ی دستورات باب درباره‌ی نابودی غیر بابیان را به گونه‌ای مختصر و مفید بیان کرده بودند:

«در یوم ظهور حضرت اعلی (یعنی باب) منطوق بیان (دستور دین باب) ضرب اعناق (گردن زدن) و حرق كتب (سوزاندن کتب) و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق. بود.»[13]

«معرضین و منکرین به چهار کلمه متمسّک اوّل کلمه فضرب الرّقاب (گردن زدن) و ثانی حرق کتب (سوزاندن کتب) و ثالث اجتناب از ملل اخری و رابع فنای احزاب حال از فضل و اقتدار کلمه الهی این چهار سدّ عظیم از میان بر داشته شد و این چهار امر مبین از لوح محو گشت و صفات سبُعی را به صفات روحانی تبدیل نمود.»[14]




ص 188

 

ب- فرامین اسفناک باب در حوزه‌ی کتب و تعلیم و تعلّم

«باب دهم از واحد چهارم: تدریس کتابی به جز کتاب بیان جایز نیست. مگر هنگامی که در آنها از آنچه به علم کلام مربوط است، نوشته شده باشد و همانا آنچه از منطق و اصول و علوم دیگر اختراع شده، برای اهل ایمان جایز نیست.»[15]

«در [کتاب] بیان شما نهی شده‌اید که بیش از 19 (معادل ابجد «واحد») کتاب داشته باشید و اگر بیش از 19 کتاب داشتید، بر شما 19 مثقال طلا [به عنوان جریمه] واجب می‏گردد، این حدی است در کتاب خدا، شاید پرهیزکار گردید.»[16]

«استدلال نکنید جز با استفاده از آیات [کتاب بیان] و هر کس بوسیله این ها استدلال نکند فاقد هر گونه علمی است و نباید از هیچ معجزه ای به جز (این آیات) سخن گفت.»[17]

باب می‌گوید بهترین تجارت این است که انسان تمام کتب باب را صاحب شود و هر وقت این اتفاق رخ دهد روزی مثل باران بر انسان خواهد بارید:

«شما اگر میتوانید صاحب تمام کتب نقطه (یعنی باب) بشوید حتی اگر چاپی باشند زیرا که روزی مثل باران بر هر کس که اینها را صاحب شود می‌بارد. بگو ای بندگانِ من این بهترین تجارت است.»[18]

و در پایان، عباراتی بسیار تکان دهنده:




ص 189

 

«ای محمد، ای معلمم. تا قبل از اینکه پنج سال من تمام نشده مرا حتی برای یک لحظه کتک نزن زیرا قلب من نازک نازک است. بعد از آن مرا بزن اما نه بیش از تحملم. و هرگاه خواستی بزنی بیش از 5 بار نزن و بر گوشتم نزن مگر اینکه حایلی روی آن قرار دهی. اگر از این [دستورات] تجاوز کنی همسرت به مدت 19 روز بر تو حرام می‌شود. اگر فراموش کردی و اگر همسری نداشتی باید به خاطر ضربه‌هایی که زده‌ای 19 مثقال طلا انفاق کنی، اگر می‌خواهی که مومن باشی.»[19]

این عبارات را باب در سن حدودا 29 سالگی نوشته است. او به معلمش، محمد، دستور می‌دهد که تا وقتی پنج سالش تمام نشده او را کتک نزند و او را تهدید می‌کند که اگر او ر ا بزند زنش بر او حرام می شود! در واقع باب در سن 29 سالگی به معلمش دستوری می دهد که تنها در گذشته یعنی حدودا 24 سال قبل قابل اجرا بوده نه در زمان فعل و نه در آینده! آیا ذره‌ای عقلانیت در این عبارات وجود دارد؟!

 

ج- احکام عجیب درباره‌ی داروها و خوردنی‌ها

مصرف دارو ممنوع است:

«شما دوا و مسکرات و بالاتر از آن ها را نباید داشته باشید، خرید و فروش، و یا مصرف کنید.»[20]




ص 190

 

نوشیدن شیر الاغ هم ممنوع شده و مردم با ننوشیدن آن پرهیزکار و با تقوا می‌گردند:

«شیر الاغ ننوشید و بر آن و دیگر حیوانات بیش از تحملشان بار نگذارید. خداوند این را بر شما واجب کرده شاید که پرهیزکار شوید.»[21]

ظاهرا این حکم هم در راستای تحریم استفاده از داروست زیرا در طب سنتی شیر الاغ به عنوان یکی از سرد مزاجترین شیرها مطرح است و به عنوان دارو برای بسیاری از بیماریها و عارضهها استفاده می‌شود.

حکم دیگر، درباره‌ی تخم مرغ است. باب دستور داده قبل از پختن تخم مرغ، آن را به جایی نکوبند چراکه موجب فاسد شدن تخم مرغ – که غذای باب و بابیان در قیامت است – می‌شود. به جملات وی در این باره توجه فرمایید:

«تخم مرغ را بر چیزی نکوبید که موجب فاسد شدن آنچه درونش است شود قبل از اینکه پخته شود. خداوند این را روزیِ نقطه‌ی اولی (یعنی باب) و همراهان او در روز قیامت قرار داده است شاید که شکرگزار شوید.»[22]

آیا کتاب آسمانی جدید، بدین دلیل نازل شده تا به ما اطلاع رسانی کند که شکستن تخم مرغ موجب فاسد شدن درونش می‌شود؟ و آیا آگاهی از این موضوع که روزیِ باب در قیامت تخم مرغ است، موجب شکرگزاری ما می‌گردد؟ ضمن اینکه بهاییان اصلا اعتقادی به قیامت ندارند و به تعبیری آن را ظهور باب و به تعبیر دیگر ظهور بهاءالله می‌دانند. اگر منظور از قیامت در جمله‌ی فعلی ظهور باب است، خب همگان می‌دانند باب، هم قبل از ظهورش تخم مرغ می‌خورده و هم بعد از آن، و اصولا بیان این جمله چه فایده‌ای دارد؟ اگر هم منظور از قیامت




ص 191

 

ظهور بهاءالله است که اصلا باب در آن موقع مرده بود و تخم مرغ خوردن برای او بی معنی است!

 

د- دستورالعمل عجیب برای مسافرت

باب برای برای شخصی که سبب شود کسی به اجبار به سفر برود- حتی یک قدم – مجازات‌های عجیبی وضع کرده است:

«هر کس کسی را مجبور به سفر کند - حتی یک قدم - یا وارد خانه‌ی کسی شود قبل از اینکه به او اجازه داده شود یا اینکه بخواهد کسی را بدون اجازه‌اش از خانه‌اش خارج کند یا اینکه او را به ناحق از خانه‌اش طلب کند، پس زنش 19 ماه بر او حرام می شود.»[23]

همچنین دستورالعمل عجیبی برای شیوه‌ی مسافرت صادر نموده است:

«مسافرت نروید جز برای خدا در حالیکه شما می‌روید به سمت «من یظهره الله» یا کسی که به او ایمان آورده است. و به شما دستور داده می‌شود که برگ درختان را برگیرید و بخورید (!) و با پاهایتان بالای زمین راه بروید.»[24]

نکته این است که وی می‌گوید بالای زمین (فوق الارض) با پاهایتان راه روید، نه روی زمین (علی الارض) و معلوم نیست چگونه انسان باید بالای زمین با پاهایش راه برود؛ چراکه راه رفتن جز بر روی زمین معنی نمی‌دهد. اگر هم منظورشان راه رفتن روی زمین است مگر انسان با استفاده از چیزی غیر از پاهایش بر روی زمین راه می‌رود؟!




ص 192

 

گذشته از مورد فوق، باب دستور داده که پیروانش در حین سفر، برگ درختان را برگیرند و بخورند! آیا باب پیروان خود را چیزی غیر از انسان فرض کرده است؟!

 

ه-برخی احکام متفرقه

«اذن دادیم که نزد هر کس 1000 خط از هر کدام [از نوشته های باب] باشد شاید که لذت بسیار ببرند هر وقت آنرا خواندند و از حفظ شدگان باشند.»[25]

«برای خانه نقطه (یعنی باب) بیش از 95 در قرار ندهید!»[26]

«عناصر چهارگانه (زمین، هوا، آب و آتش) را خرید و فروش نکنید.»[27]

«اگر به خدا و آیاتش ایمان دارید سوار گاو نشوید و بر آن چیزی قرار ندهید.»[28]

«در هر ظهور خداوند دوست میدارد که کل شیء جدید شود از این جهت امر فرموده که در هر دویست و دو سال یک دفعه هر نفسی ما یملک خود را از کتب مجدد کند باینکه در ماء عذب (آب گوارا) بریزد یا بنفسی عطا کند.»[29]

«بر هر نفسی واجب است که برای وارثانش 19 ورق کاغذ نرم و 19 انگشتر منقّش به نام‌های خدا به ارث بگذارد.»[30]




ص 193

 

«اگر کسی تواند هر روز و شب هفتصد آیه از بیان تلاوت نماید و اگر نتواند هفتصد مرتبه الله اظهر گوید.»[31]

تمام اطفال باید در سن یازده سالگی ازدواج کنند. پیروی نکردن از این موضوع باعث حبط (از بین رفتن) تمام اعمال خوب افراد خاطی می شود:

«بر همه واجب شده که بعد از خود نفسی (یعنی نسلی) باقی بگذارند. پس باید بعد از اتمام یازده سالگی آنها (کودکان) را به هم نزدیک کنید (موجبات ازدواجشان را فراهم آورید) و هر کس بتواند اما این نزدیکی را ایجاد نکند اعمالش حبط می‌شود.»[32]

جالب است بدانیم باب این احکام عجیب را با عبارات زیر می‌ستاید:

«آنچه از آیات در بیان نازل شده، یک عدد از آن‌ها حجت است بر هر کس در آسمان‌ها و زمین و ما بین آنهاست و اگر تمام افرادی که در آسمان‌ها و زمین هستند جمع شوند تا بمانند این [آیات] را بیاورند نخواهند توانست.»[33]

بهاءالله نیز درباره‌ی این احکام گفته بود:

«سوگند به آنکه روح و ذاتم در دست اوست، یک حرف از [کتاب] بیان نزد من محبوب‌تر است از تمام آنچه در آسمان‌ها و زمین است.»[34]




ص 194

 

آیا وقتی بهاءالله دستورات کتب باب را بدین وسیله ستایش می‌نمود عبارات دیگر خود درباره‌ی تطابق دین با علم و عقل را فراموش کرده بود:

«امتیاز انسان از حیوان بعقل و علم است پس اگر عقاید دینیه منافی علم و عقل باشد البتّه جهل است.»[35]

در هر صورت، بسیاری از فرامین فوق، آشکارا با عقل در تضاد و ناسازگار هستند. بنابراین طبق تعلیم بهاییت، بابیت دین نیست. این در حالی است که بهاییان از بابیت و باب به عنوان دین مبشّر (بشارت دهنده‌ی بهاییت) و نقطه‌ی اولی یاد می‌کنند. بنابراین، اگر دیانت بابیت، زیر سوال برود، بهاییت که زاییده‌ی ‌بابیت است نیز زیر سوال خواهد رفت.

 

3- فرمایشات خلاف علم و عقلِ بهاءالله:

الف- مجازات کسی که خانه‌ای را بسوزاند:

به عقیده‌ی شما آیا این جمله عقلانی است:

«کسی که عمداً خانه‌ی کسی را بسوزاند باید خود او را (زنده زنده) بسوزانند»؟[36]


البته جناب بهاءالله مرحمت بسیار فرموده و در اقدامی انسان دوستانه اجازه داده‌اند که به جای زنده سوزاندن فرد خاطی او را به حبس ابد محکوم کنند![37] جالب این است که عبدالبهاء و شوقی که مفسّران احکام بهاءالله محسوب می‌شوند این حکم را بدون هیچ پیش شرطی به همین




ص 195

 

صورت پذیرفته‌اند و هیچ تبصره ای بر آن اضافه نکرده اند، اما از آنجا که این حکم عاری از هر گونه منطق و عقلانیت است، بیت العدل در اقدامی کاملا خودسر و بر خلاف دستور صریح بهاءالله مبنی بر خارج نساختن آیات کتاب اقدس از ظاهر آن‌ها،[38] این حکم را از ظاهرش خارج کرده و عبارات زیر را در حاشیه این حکم نوشته است:

« در مورد حرق، حدّ مجازات وابسته به این است که چه مکانی مورد حرق قرار گرفته است. بدون شک مجرمی که انباری خالی را آتش زند و کسی که مدرسه‌ای پر از کودک را بسوزاند درجات جرمشان تفاوت بسیار دارد.»

 

ب- فیزیک هسته‌ای یا کیمیاگری؟!

بهاءالله می‌گوید:

«بعضی از مشرکین از جمله شبهات که در این ارض القاء نموده‌اند اینست که آیا میشود ذهب (طلا) نحاس (مس) شود قل ای و ربی و لکن عندنا علمه نعلم من نشاء بعلم من لدنا و من کان فی ریب فلیسئل اللّه ربّه بان یشهده و یکون من الموقنین و در رسیدن نحاس برتبه ذهبیت همان دلیلی است واضح بر عود ذهب بحالت اول لو هم یشعرون جمیع فلزات بوزن و صورت و ماده یکدیگر میرسند ولکن علمه عندنا فی کتاب مکنون میگوئیم علم معرضین باین مقام صعود ننموده که ادراک نمایند ذهب نحاس میشود آنقدر هم ادراک ننموده که تراب میشود این رتبه که مشهود هر ذی شعوری بوده که کلّ از تراب ظاهر و بتراب راجع و تراب درقدر و قیمت ارخص از نحاس است چه که او از اجسام محسوب و نحاس از اجساد و این بسی




ص 196

 

ظاهر و هویدا است و اگر ناس لایق و بالغ مشاهده میشدند هر آینه در این مقام ذکر بعضی از علوم مستوره الهیه میشد.»[39]

بهاییان عبارات فوق را– مخصوصا برای مخاطب انگلیسی زبان[40]- به عنوان دلیلی بر آگاهی بهاءالله از مباحث پیشرفته‌ی علوم فیزیک هسته‌ای مطرح می‌کنند و مدعی می‌شوند که بهاءالله به وضوح درباره‌ی امکان تبدیل عناصر مختلف به همدیگر سخن رانده و این دلیلی بر راستین بودن مسلک بهایی است.

اما ببینیم بهاءالله چه گفته و منظورش از عبارات فوق چه بوده است.

در بیانات مذکور، بهاءالله ادعا می‌کند اگر عدم لیاقت و بلوغ مردم نبود، نحوه‌ی تبدیل مس به طلا و طلا به مس را برای آن‌ها تشریح می‌نمود. در نگاه اول به نظر می‌رسد بهاءالله به علت عدم توانایی درک مردم آن زمان، از توضیح و تبیین مکانیسم تبدیل عناصر اجتناب نموده است. اما بررسی دقیق نوشته‌جات بهاءالله نشان می‌دهد که ادعای بهاییان در مورد دانش فیزیک هسته‌ای بهاءالله ادعایی پوشالی بیش نیست. عمق دانش بهاءالله آن هنگام آشکار می‌گردد که در یکی دیگر از نوشته‌هایش نحوه‌ی تبدیل مس به طلا را تشریح می‌کند. وی هنگامی که می‌خواهد درباره‌ی «اکسیر الهی» صحبت کند، مثالی از نحوه‌ی تبدیل مس به طلا می‌زند و می‌گوید




ص 197

 

همچنانی که مس به طلا تبدیل می‌شود، اکسیر الهی نیز مردم را دگرگون می‌سازد. سپس به تشریح چگونگی این تبدیل می‌پردازد:

«در ماده‌ نحاسی ملاحظه فرمایید كه اگر در معدن، از غلبه‌ یبوست محفوظ بماند، درمدت هفتاد سنه به مقام ذهبی می‌رسد.»[41]

b197

با وجود این عبارات غیر علمی و غیر عقلانی، یا باید بهاییت را دین ندانیم، یا بهاییان باید تکلیف خود را با دانشمندان علوم شیمی و فیزیک روشن نمایند. چرا که این علوم، با مدرک و دلیل اثبات می‌کنند مس كه عنصری سبك‌تر از طلاست، هرگز در شرایط طبیعی و عادی به عنصری بالاتر از خود بدل نمی‌شود. شاهد این گفته معادن مس متعددی است كه در زمین‌های مرطوب كشف می‌شود و عمر هزاران ساله دارند و هنوز به طلا تبدیل نشده‌اند.

در دفاع از این کلام بهاءالله، گروهی از بهاییان گفته‌اند که این اعتقاد شخص بهاءالله نیست. بلكه عقیده‌ی دیگران است كه او در ایقان، نقل كرده است. اما این ادعا به هیچ عنوان نمی‌تواند صحّت داشته باشد. چراکه بهاءالله در این قسمت می‌خواهد بگوید از خصوصیات «اكسیر الهی» این است كه:

«در یك حین عباد را تقلیب می‌‌فرماید.»[42]

وی این ماجرای تبدیل شدن مس به طلا را به عنوان شاهدی در اثبات گفته‌اش می‌آورد:




ص 198

 

«اكسیر كامل، ماده‌ نحاسی را در آنی به مقام ذهبی می‌رساند.»[43]

لذا اگر قرار باشد این مقدمه‌ی نادرست، مورد قبول بهاءالله نباشد، ناچار نتیجه‌ی حاصل از آن هم صحیح نخواهد بود. درضمن در ادامه‌ی بحث گفته است:

«اگر چه بعضی خود نحاس را ذهب می‌دانند كه به واسطه‌ غلبه‌ یبوست مریض شده و به مقام خود نرسیده.»[44]

این جمله، خود، دلیل بر آن است كه عقیده‌ی قبلی، اعتقاد شخص اوست ولی جمله‌ی اخیر نظر دیگران است.

در هر حال عبارات متعددی از بهاءالله وجود دارد که آشکارا عقاید نادرست او درباره‌ی کیمیاگری را که مبتنی بر سخنان دیگران بوده و نه علم الهی، نشان می‌دهد. به عنوان نمونه:

«نحاس امکان دارد ذهب شود ولکن تراب بالفعل امکان ذهبیت در او موجود نه و این مطلب را چون اهل علم از قبل ذکر نموده‌اند این عبد دوست نداشته که مفصل ذکر نماید.»[45]

در هر صورت شوقی لطف فرموده و تایید کرده‌اند که بهاءالله دقیقا منظورش تبدیل مس به طلا پس از هفتاد سال بوده و هیچ جای توجیهی برای مدافعان بهاییت باقی نگذاشتهاند. ایشان بعد از بیان عقیده‌ی عبدالبهاء در این مورد و اینکه از نظر علمی عناصر قابلیت تبدیل به هم را دارند می‌گوید:




ص 199

 

«همین موضوع نیز درباره‌ی جمله بهاءالله در ایقان درباره‌ی تبدیل مس به طلا بعد از هفتاد سال تحت شرایط خاصی صدق می‌کند. ما به عنوان بهاییان باید فرض کنیم که ایشان به تمام علوم دسترسی داشته‌اند و به شرایط قطعی فیزیکی اشاره کردهاند که در تئوری ممکن است وجود داشته باشند. اگر چه ما نمی‌دانیم این شرایط علمی چه هستند اما به هیچ وجه [این ندانستن] موجب بطلان سخنان بهاءالله نخواهد بود.»[46]

با وجود چنین نکات غیر علمی، چگونه مبلغان بهایی به خود اجازه می‌دهند چنین بگویند:

«در عصر حاضر، نه یک نفر غربی، بلکه یک نفر شرقی است که منادی توافق علم و دین است و با شدیدترین لحن، آن عقاید موروثی و مذهبی را که با حقایق شناخته شده علمی مغایر است رد می‌کند»؟[47]

 

ج- فیثاغورث در زمان حضرت سلیمان زندگی می‌کرد:

بهاءالله در یکی از الواحش معروف به «لوح حکمت» مدعی می‌شود فلاسفه علوم‌شان را از پیامبران الهی کسب کرده‌اند و سپس برای اثبات این مطلب دو مثال ذکر می‌کند:

«ابید قلیس[48] فیلسوف معروف همعصر با حضرت داوود بوده و فیثاغورث همعصر با حضرت سلیمان و از معدن نبوت حکمت فراگرفته است.»[49]




ص 200

 

این دو مثال به طرز فاحشی اشتباه هستند و این دو فیلسوف به هیچ عنوان همعصر حضرت داوود و سلیمان نبوده‌اند. ابید قلیس در بین سال های 440-490 قبل از میلاد مسیح می‌زیسته و فیثاغورس بین 490-570 قبل از میلاد مسیح. این در حالیست که حضرت داوود بین 970-1040 و حضرت سلیمان بین 931-970 قبل از میلاد مسیح می‌زیسته‌اند. چگونه بهاءالله ادعا می‌کند این دو فیلسوف با آن دو پیغمبر هم عصر بوده‌اند؛ در حالی که بین هر فیلسوف و هر پیغمبر حدود 500 سال فاصله است؟!

این عبارات آن قدر غیر منطقی هستند که در ترجمه‌ی انگلیسی این کتاب، و در اقدامی که جز با عبارت «عذر بدتر از گناه» نمی‌توان آن را توصیف کرد، پاورقی ای که ترجمه‌اش ذیلا ذکر می‌گردد به مطالب این لوح اضافه شده تا گناه چنین خطای فاحشی را به گردن دیگری بیاندازند:

«در بسیاری از عباراتی که در ادامه ذکر شده‌اند و سخن از فلاسفه‌ی یونانی به میان آمده، بهاءالله کلمه به کلمه عبارات تاریخدانان مسلمانی مانند ابو الفتح شهرستانی (1076-1053 م.) و عماد الدین ابوالفداء (1273-1331 م.) را نقل قول کرده است»![50]

پوچ بودن این توجیه و البته علم الهیِ منسوب به بهاءالله را می‌توان با مراجعه به ابتدای این لوح دریافت. بهاءالله در این لوح به صراحت بیان نموده این عبارات نازل شده از طرف پروردگار هستند:

«[این] کتابی است که [خداوند] رحمان از ملکوت بیان فرو فرستاده است ...»[51]




ص 201

 

در هر حال باید به بیت العدل و پیغمبرشان تبریک گفت که از «ملکوت بیان» عباراتی اشتباه را کلمه به کلمه از دو تن از بندگان خطاکار، نقل و به عنوان آیات الهی مطرح می‌نمایند.

 

د- تمجیدات بهاءالله درباره‌ی کتاب بیان

در قسمت پیشین عبارات بر خلاف عقل و منطق جناب باب مانند قتل عام و گردن زدن تمام غیر بابی‌ها و خوردن برگ درختان و مصرف نکردن دارو را از کتاب بیان او و دیگر کتب ذکر نمودیم.

سفارش ها و احکام جناب باب، آن‌قدر غیر انسانی و غیر منطقی و غیر عقلانی هستند که خود بهاییان نیز نتوانسته‌اند توجیه و تفسیرشان کنند. از این رو مجبور شده‌اند در پاسخ بگویند بابیت نیز مانند اسلام منسوخ گردیده و دیگر به ما ربطی ندارد که باب چه حکمی داده یا چگونه می‌اندیشیده است. پیرو همین دلیل و موارد مشابه، بهاءالله کتاب اقدس (کتاب خود بهاءالله) را ناسخ کتاب بیان (کتاب باب)، معرفی نمود:

«کتاب بیان به کتاب اقدس جمیع احکامش منسوخ است ... مرجع کل کتاب اقدس است نه بیان. احکام بیان منسوخ است لهذا ترجمه آن چه ثمری برای ایشان.»[52]

اما این در حالی است که بهاییان، باب را نقطه‌ی اولی و مبشّر ظهورالله می‌دانند، تولد او را جشن می‌گیرند، به زیارت مزارش (مقام اعلی) می‌شتابند، برای سالگرد اعدام او اطلاعیه می‌دهند و رفتن به خانه‌ی مسکونی او را به عنوان حج خانه‌ی خدا قلمداد می‌کنند. پس چگونه است که در مواضعی که ارتباط با باب به ضررشان تمام می شود، منکر ارتباط با وی شده، بابیت را




ص 202

 

منسوخ اعلام می‌دارند؟ حال آنکه بهاییت و بابیت آنچنان به هم تنیده و مرتبط هستند که حتی بهاءالله مکرّرا به پیروان خود دستور می داده به کتاب «بیان» که نوشته‌ی باب است، مراجعه کنند:

«رجوع به آن (یعنی کتاب بیان) نمایید كه حرفی از آن كفایت می‌كند همه اهل ارض را و كان الله ذاكر كل شیئ فی كتاب مبین.»[53]

b202

بهاییان باید بدانند این ادعا که کتاب بیان منسوخ شده و دیگر بابیه و اعتقاداتش به ما ارتباطی ندارد، مشکل را حل نمی‌کند؛ چراکه بهاءالله بارها ادعا کرده بود به هیچ عنوان قصد منسوخ کردن کتاب بیان (و به تبع آن دین باب) را ندارد، بلکه برعکس می‌خواهد دستورات آن را تثبیت و آشکار نماید. به نمونه‌های زیر توجه فرمایید:

«بگو مشرکین (یعنی منکرین بهاءالله) گمان کرده‌اند ما اراده‌ی نسخ آنچه بر نقطه بیان (علی محمد باب) نازل شده را داریم ... ولی خداوند اراده نموده با این ظهور (ظهور بهاءالله) آنچه از جانب نقطه بیان نازل شده، تثبیت گردد. پس به زودی احکام او را تثبیت می‌کنیم و آثارش را در زمین با قدرت و اقتدار به روشنی آشکار می‌سازیم.»[54]

«با اینکه کل میدانند که باین ظهور اعظم ما نزّل فی البیان ثابت و ظاهر و محقّق شده و اسم اللّه مرتفع گشته و آثار اللّه در شرق و غرب انتشار یافته و بیان فارسی مخصوصاً در این ظهور امضا شده مع ذلک متّصلاً نوشته و مینویسند که بیانرا نسخ نموده‌اند که شاید شبهه ای در




ص 203

 

قلوب القا شود و معبودیت عجل (به معنی گوساله یعنی میرزا یحیی صبح ازل) محقّق گردد.»[55]

«به این مقر كه به اختیار او كل كتب ناطق است نسبت داده‌اند كه احكام بیان را نسخ نموده، ‌الا لعنه الله علی القوم الظالمین.»[56]

آری؛ همچنانکه ملاحظه نمودید، بهاءالله به صراحت قائلان به نسخ بابیت و احکام بیان را لعنت نموده است! او حتی به نفرین آنانی که سخن از نسخ بیان به میان آورده‌اند اکتفا نمی‌کند و چنین می‌گوید:

«سوگند به آنکه روح و ذاتم در دست اوست، یک حرف از [کتاب] بیان نزد من محبوب‌تر است از تمام آنچه در آسمان‌ها و زمین است.»[57]

این عبارت نشان می‌دهد مستقل از اینکه بیان نسخ شده یا نشده باشد، تمام احکام وحشیانه (مانند گردن زدن، قتل عام، نابودی بقاع، و سوزاندن کتب تمام افراد غیر بابی) و غیر عقلانی (مانند عدم مصرف دارو، راه و راه رفتن با پاها در بالای زمین، و خوردن برگ درختان) در نزد بهاءالله محبوب‌تر است از آنچه در آسمان‌ها و زمین است! به راستی اگر این سخنان بهاءالله غیر عقلانی نیستند پس از چه صفتی باید برای وصف آنها استفاده کرد؟




ص 204

 

ه- بهاءالله و خدا:

با خواندن تعابیر بهاءالله دربارهی خداوند عزّ و جل، انسان انگشت به دهان و متعجّب می‌ماند که چگونه یک شخص می‌تواند شأن خالق خود را تا این درجه پایین بیاورد؟ و چگونه یک انسان می‌تواند این چنین عبارات مشوّش و به دور از هر گونه منطق و عقلانیت را ذکر کند؟ بهاءالله گاهی خود را خودِ خدا، گاهی خود را عامل بقای خدا، و گاهی هم آفرینندهی خدایان خطاب کرده است. کتب بهاءالله مملو از تعابیر این چنینی است و ما اینجا صرفا برای نمونه به برخی از این عبارات اشاره می‌کنیم.

بهاءالله هنگامی که در زندان گرفتار بود به دفعات ادعا ‌کرده که خدایی جز خودش که زندانی است وجود ندارد. به عبارات زیر توجه فرمایید:

«به درستی که نیست خدایی جز من زندانی تنها»[58]

«نیست خدایی جز من زندانی غریب تنها»[59]

«اینگونه امر كرد پروردگارت، زمانی كه زندانی بود در خراب‌ترین شهرها»[60]

او جای دیگر بیان نموده که خونش بر هر چیز بچکد به خدایی او شهادت می‌دهد:

«پس با یکی از خادمان من درباره‌ی کشتن من مشورت کرد و اراده کرد که این خون را بریزد که اگر قطره‌ای از آن بر ممکنات (تمام هستی) بچکد، همه‌ی آنها خواهند گفت که به درستی من الله هستم که نیست خدایی جز او.»[61]




ص 205

 

او در جایی دیگر با افتخار اعلام کرده که خالق خدایان است:

«همه‌ی خدایان از نشت فرمان من خدا شدند

و همه‌ی پروردگاران با لبریز شدن از حکم من پرورگار گشتند»[62]

و در جای دیگر هم مدعی شده که علت بقای خدا، بقای نفس بهاءالله است و البته درک این مطلب را منوط به با شعور بودن مخاطب نموده:

«او باقی است به علت بقای نفس پیروز و دائمی من، زیرا نفس من نفس اوست، اگر شعور دارید»[63]

شاید برخی ایراد بگیرند که این جملات، نقل قول خداوند است درباره‌ی بهاءالله و نه سخن بهاءالله درباره‌ی خداوند. یعنی خداوند خواسته بگوید بهاءالله باقی است به علت باقی بودن نفس خدا. در پاسخ به این اشکال باید بگوییم بهاءالله اکثر الواحش را با عبارات مشابه و در توصیف خدا شروع کرده است. مثلا در لوح 82 می‌گوید: «هو الابدع الاقدس الابهی» یا در لوح 80 می‌گوید: «هو العلی الاعلی فی جبروت الابهی». در این لوح نیز همین رویه را ادامه داده و گفته: «هو الباقی ببقاء نفسی». البته حتی اگر فرض کنیم بهاءالله در حال توصیف خود بوده نیز، باز داستان همان است. زیرا بنا به گفته‌ی او نفس بهاءالله و خدا یکی است، لذا در هر صورت معنی جمله یکی خواهد بود.

در ادامه‌ی این توصیفات، بهاءالله به مخاطبان می‌آموزد که خداوند همچون بلبلان بر شاخه‌ی درخت‌ها آواز می‌خواند! او سرآغاز یکی از نوشتههایش را با این عبارت شروع نموده:

«به نام او که بر فراز شاخه ها آواز میخواند»[64]




ص 206

 

در جای دیگر هم، شأن خدا را در حد شخصی مزاح کننده و بذله گو پایین ‌آورده و او را با صفت «مَزّاح» توصیف کرده است.[65] عبارات یکی دیگر از الواحش را نیز سخنان نمکین خداوند ذکر کرده:

«این لوحی است که با نمک خداوند ممزوج شده است. هر گاه آنرا چشیدی و درک کردی به پا خیز و بگو: ستایش مخصوص توست ای پروردگار عالمیان. اگر ما در زندان مزاح می‌کنیم تعجب مکن زیرا ما در راه خدا محزون نشدیم و در شادمانی بدیعی هستیم.»[66]

اما بهاءالله که ظاهرا دست بردار نیست، در جای دیگر ادعا نموده که «خدا» برای «خدا» کتاب نازل میکرده:

«این کتابِ خداوند بلندمرتبه‌ی مقتدر به سوی خداوند عزیز، سلطان، ممتنع، و منیع است.»[67]

این عبارات مشوّش، آدمی را به یاد وصیتنامه‌ی باب می‌اندازد که با عبارات زیر آغاز کرده بود:

«این نامه‌ای است از طرف خدای مهیمن و قیوم به خدای مهیمن و قیوم.»[68]




ص 207

 

به راستی چنین جملاتی آن هم از سوی مؤسسان بهاییت که داعیه‌ی تطابق با عقل و منطق دارند، به چه معناست؟

بهاءالله در لوحی که معروف به لوح «میلاد اسم اعظم» است و به افتخار تولد خودش (!) آن را نازل کرده، پا را از این هم فراتر گذاشته و چنین نوشته:

«[این شبی است] که در آن زاییده شده آن کس که نه زاییده شده است و نه می زاید!»[69]

با وجود چنین تعابیری بهاییان به چه چیزی افتخار می‌کنند؟ این عبارات شرک آمیز و کفرگونه که صد البته بر خلاف آموزه‌های خداشناسی در تمام ادیان الهی هستند، با کدام عقل و منطقی سازگارند؟ آیا این است معنی تطابق دین با علم و عقل؟!

بهاءالله در توجیه عبارات فوق، ادعا می‌کند که پیامبران (یا به تعبیر خودش مظاهر ظهور و مظاهر جامعه) دارای مقام‌های متعدد هستند که یکی مقام بشری و دیگری محل ظهور اسماء و صفات الهی است. لذا اگر بگویند ما خدا هستیم درست گفته‌اند:

«و اگر شنیده شود از مظاهر جامعه «انّی انا اللّه» حق است و ریبی در آن نیست چنانچه بکرّات مبرهن شد که بظهور و صفات و اسمای ایشان ظهور اللّه و اسم اللّه و صفه اللّه در ارض ظاهر»[70]




ص 208

 

این ادعای گزاف گرچه ارزش پاسخ دادن ندارد، اما باید از ایشان پرسید که آیا زندانی، زاییده شده، بذله گو، خالق خدایان متعدد بودن و ... هم از صفات خدا هستند که بهاءالله در هنگام ادعای خدایی این صفات را به کار برده است؟! و آیا صفات خداوند مانند قدرت و علم در بهاءالله ظهور کرده که چنین ادعایی را مطرح می‌کند؟ همان بهاءالله که از خلاص کردن خودش از زندان، ناتوان و برای بدست آوردن علم، محتاج به مطالعه‌ی کتب دیگران بوده؟

موضوع دردناک‌تر، این است که برخلاف آنچه بهاءالله ادعا نموده، در بهاییت تنها پیامبران نیستند که مقام ظهوراللهی دارند. بلکه بنا بر اعتراف عبدالبهاء (که در تناقض با سخنان پدرش است)، افراد متعددی که پیامبر نبوده‌اند و توجیهات فوق برای آنها بی معنی است، شبیه همین سخنان باطل را بر زبان رانده‌اند:

«اظهار الوهیت و ربوبیت بسیاری نموده حضرت قدّوس روحی له الفداء یك كتاب در تفسیر صمد نازل فرمودند از عنوان كتاب تا نهایتش انّی انا اللّه است و جناب طاهره انی انا اللّه را در بدشت تا عنان آسمان باعلی النداء بلند نمود و همچنین بعضی احبّاء در بدشت.»[71]

حقیقتا تکلیف ما با چنین طایفه‌ای که از ریز تا درشت‌شان ادعای خدایی کرده چیست؟

 

و- وجود بی نهایت موجودات فضایی در تمام کره‌ها

بهاءالله درباره‌ی ستاره‌ها و سیارات عبارات زیر را بیان کرده است:

«و لکلّ ثوابت[72] سیارات و لکلّ سیاره خلق عجز عن احصائه المحصون (یعنی: هر ستاره‌ای سیاراتی دارد و هر سیاره مخلوقاتی که هیچ شمارنده‌ای قادر به شمردن آن‌ها نیست).»[73]




ص 209

 

بهاءالله ادعا می‌کند هر سیّاره‌ای نامحدود مخلوق دارد. این عبارات از نظر علمی کاملا مردود است و چنین مخلوقاتی حتی بر روی سیارات منظومه‌ی شمسی مشاهده نشده‌اند. ضمن اینکه اکثر سیارات شناخته شده در منظومه‌ی شمسی و خارج از آن اصلا این امکان را که موجودی بر روی آن‌ها زیست کند، ندارند.

از آنجا که موجوداتی که برای انسان مرئی نیستند (مانند ملائکه و جن) از نظر بهاییت توهّم و تمثیل هستند و وجود خارجی ندارند،[74] تأویل این عباراتِ بهاءالله برای بهاییان تبدیل به یک معضل شده و در سال‌های اخیر دست به توجیه و تأویل‌های جالبی زده‌اند.

یکی از نویسندگان سرشناس بهایی به نام گَری مَتیوس ادعا می‌کند مخلوقاتی که بهاءالله به آن‌ها اشاره کرده از جنس جمادات هستند زیرا در بهاییت سنگ و ابر و آب و ... همه دارای روح و حیات هستند.[75] اما چنین توجیهی، ابداً منطقی نیست؛ چراکه بیان مطلب ساده‌ای مانند




ص 210

وجود جمادات در سیاراتِ دیگر آنچنان واضح و آشکار است که دیگر نیازی نیست بهاءالله از الفاظ و عبارات فوق الذکر استفاده کند.

گَری مَتیوس برای توجیه سخنان خود به کلام عبدالبهاء خطاب به آگوست فورال استناد می‌کند. اما این عبارات آن قدر تکان دهنده هستند که حتی خود مَتیوس در کتابش قسمتی از آن‌ها را تقطیع کرده است. ما اینجا عین کلام عبدالبهاء را ذکر می‌کنیم:

«مسلّم است که جماد روح دارد حیات دارد ولی باقتضای عالم جماد چنانکه در نزد طبیعیون نیز این سر مجهول مشهود شده که جمیع کائنات حیات دارند چنانچه در قرآن می فرماید: کل شیء حی.»[76]

عبدالبهاء ادعا می‌کند که جمادات به اقتضای خودشان دارای روح و حیات هستند. او می‌گوید این امر «مسلّم است» اما «سرّ مجهول»ی است که الان مشهود شده. منطقا نمی‌توان برای امری که «مسلّم است» با عنوان «سرّ مجهول» یاد کرد. عبدالبهاء برای حل این مشکل و نشان دادن مسلّم و مشهود بودن این امر، دو نکته را بیان نموده که هر دو نادرستند:

اول اینکه ادعا کرده از نظر طبیعیون (فلاسفهی مادیگرا)[77]، تمام کائنات دارای حیات هستند. این در صورتی است که طبیعیون هرگز چنین عقیده‌ای نداشته‌اند و ندارند.

دوم استناد ناصحیح به قرآن نموده است. عبدالبهاء ادعا نموده که خداوند در قرآن می‌فرماید: «کل شیء حی» (همه چیز زنده است). در صورتی که آیه می‌گوید: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَی‏ءٍ حَی» یعنی «و از آب قرار دادیم هر چیزِ زنده را».




ص 211

 

قضاوت در مورد بیانات عبدالبهاء و توجیهات بهاییان در این مورد را به خوانندگان وا میگذاریم. در هر صورت، چه توجیهات فوق را بپذیریم چه نپذیریم، شوقی واضحا بیان کرده که منظور بهاءالله وجود موجودات بر روی کره‌های دیگر بوده و علم باید روزی این امر را ثابت کند:

«بهاءالله به این موضوع اشاره نمی‌کند که این مخلوقات شبیه ما هستند یا نیستند. او صرفا به این حقیقت اشاره دارد که بر روی هر سیاره موجوداتی وجود دارند. علم باید روزی ماهیت دقیق این موجودات را آشکار کند.»[78]

در ادامه به ذکر پاره‌ای دیگر از فرمایشات خلاف علم و عقل عبدالبهاء می‌پردازیم.

 

4- فرمایشات خلاف علم و عقلِ عبدالبهاء

چون بهاییان برای عبدالبهاء مقام نبوت قائل نیستند، در ابتدای این بحث لازم است به مقام علمی او از منظر بهاییان بپردازیم. عبدالبهاء مانند پدرش قائل به این امر بوده که هر چیز را که نیاز به دانستن آن دارد فورا در برابرش ظاهر می‌شود. وقتی در سفرش به آمریکا از او سوال شده که آیا همه چیز را می‌داند او این چنین پاسخ می‌دهد:

«نه من همه چیز را نمی‌دانم اما وقتی نیاز باشد چیزی را بدانم در برابر من مصوّر میشود.»[79]




ص 212

این عبارت بدین معناست که به محض اراده، هر چه عبدالبهاء نیاز به دانستن آن دارد در برابر او ظاهر می‌گردد. او در سخنانی دیگر ادعا می‌کند پدرش بهاءالله به او موهبتی عطا کرده که هر چه بگوید درست است. دکتر یونس افروخته که نُه سال در عکا همراه او بوده می‌گوید عبدالبهاء بارها چنین گفته:

«من دعوی معصومیت نمی‌کنم. من اول گناهکار (استغفرالله) اما جمال مبارک موهبتی بمن عنایت فرموده‌اند. هر چه بگویم همان است[80]

در نهایت هم آشکارا ادعا می‌کند که به قلمش الهام می‌شود:

«الحمد للّه آنچه از قلم این آواره در دو سال سه سال پیش صادر جمیع در عرصه وجود حال جلوه نمود و اسرار هویدا گشت تا کلّ بیدار گردند و هوشیار که این قلممؤید و ملهم است[81]

البته شوقی نیز در تایید فرمایشات عبدالبهاء اعلام می‌کند قلم عبدالبهاء خطا ناپذیر،[82] علوم و کمالاتش فوق بشری،[83] و اعتبار سخنانش همانند سخنان بهاءالله است.[84]




ص 213

 

با وجود تعریف و تمجیدهای فوق درباره‌ی علم و نوشته‌جات عبدالبهاء از سوی خود و ولیّ امرالله (شوقی) انتظار می‌رود که ایشان فرمایشات خلاف علم و عقل نداشته باشد. اما بررسی نوشته‌های عبدالبهاء خلاف این امر را ثابت می‌کند:

 

1- موجودات خلق الساعه

آیا این جمله‌ی عبدالبهاء كه ‌همه‌جا فریاد تطابق دین با علم و عقل برمی‌آورد، شگفت انگیز نیست:

«بدان‌ كه مخلوقات بر چند قسم‌اند: قسمی ‌خلق ارحام است كه در ارحام خلق می‌شوند؛ و قسمی خلق‌الساعه است كه بنفسه متكّون گردند؛ چون حیوانات كه در اثمار (میوه‌ها) تولید یابند و قسمی‌ در بیضه موجود شوند و این اقسام خلقت اجسام است»؟[85]

منظور از «خلق الساعه» خلقت بی دلیل و به یکباره است. این نظریه سه قرن پیش از میلاد توسط ارسطو مطرح شد و تا زمانی که دانشمندانی مانند لویی پاستور بطلان این فرضیه را به صورت علمی اثبات نمودند، گروهی از مردم باور داشتند که برخی موجودات کاملا خود به خود خلق می‌شوند. اما گویا عبدالبهاء از بطلان این فرضیه بی خبر بوده که در عصر تکنولوژی، بر خلقِ بی دلیل برخی موجودات، مانند کرم درون میوه یا همان«حیوانات که در اثمار تولید یابند» اصرار دارد.




ص 214

 

2- آینه‌ی محدب و مقعر

بنا بر اعتقاد عبدالبهاء، آینه‌ی محدب نیز مانند آینه‌ی مقعر، شعاع نور را در یک مرکز جمع می‌کند. وی می‌گوید:

«مانند آفتاب كه در مرآت مسطح تأثیر تام ندارد؛ ولی چون در مرآت مقعر یا در مرآت محدب تجلی نمـاید، جمیع حـرارت در نقطه‌ای جمع شـود و آن نقطه از آتش، حـرقتش بیشتر است.»[86]

این در حالی است که قرن‌ها پیش اثبات شده برخلاف آینه‌ی مقعر، آینه‌ی محدب، نور را ‌پراكنده می‌کند.

برخی، در دفاع از کلام عبدالبهاء گفته‌اند مقصود ایشان، کانون مجازی بوده است. در حالی که عبدالبهاء، به صراحت می‌گوید جمیع حرارت در آن نقطه جمع می‌شود و این نقطه چنان داغ است كه سوزاندگی‌اش بیشتر از شعله‌ی آتش است، پس مقصودش از این نقطه، قطعا نقطه‌ی مجازی نبوده است.

بنابراین، وقتی مؤسسان بهاییت، چنین متناقض با علم سخن می‌گویند، یا بهاییت، دین محسوب نمی شود یا تعلیم لزوم تطابق دین با علم، صحیح نیست.

 

3- نَفَسِ حیوانات

عبدالبهاء می‌گوید:




ص 215

 

«از نَفَسِ حیوانات، عنصر مائی كه الیوم تعبیر به‌ هیدروجن و كاربون می‌نمایند، منتشر و این سبب حیات نباتات؛ و از نباتات و اشجار عنصـر ناری منتشر كـه تعبیـر به اوكسیجن می‌نمایند و ایـن سبب حیات و بقاء ‌حیوان.»[87]

b215

نکته‌ی اول: وقتی ماده‌ای از چند عنصر ترکیب شده باشد، مرکّب نام می‌گیرد. بنابراین «آب»، که از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده، مرکّب است، نه عنصر. اما عبدالبهاء از عبارت «عنصر مایی»، استفاده کرده که از نظر علمی غلط است.

نکته‌ی دوم: آب، از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن تشکیل شده است. اما عبدالبهاء، آب را متشکل از کربن و هیدروژن می‌داند!

نکته‌ی سوم: آنچه از بازدم حیوانات، مورد استفاده‌ی گیاه قرار می‌گیرد، گاز دی اکسید کربن است. اما عبدالبهاء به جای دی اکسید کربن، می‌گوید عنصر مائی یعنی آب.

 

4- تساوی بین جنس نر و ماده

عبدالبهاء درباره‌ی ‌حیوانات و گیاهان نر و ماده چنین گفته است:

«آیا میانه نبات ذکور و نبات اناث هیچ امتیازی هست؟ بلکه مساوات تامّ است و همچنین در عالم حیوان ابداً بین ذکور و اناث امتیازی نیست[88]




ص 216

 

آیا به راستی حیوانات و گیاهان نر و ماده در تساوی کامل هستند؟ آیا نر و ماده، از نظر ژنتیک، آناتومی، جثّه، قدرت و توان‌مندی، مساوی هستند و هیچ امتیازی بر هم ندارند؟ آیا عبدالبهاء درختان خرمای نر را ندیده که میوه نمی‌دهند؟ آیا حیوانات نر را ندیده که صاحب قلمرو و چند حیوان ماده به عنوان همسر هستند؟ آیا حیوانات نر نیز مانند حیوانات ماده، سختی وضع حمل یا تخم گذاشتن را تحمل می‌کنند که عبدالبهاء می‌گوید هر دو در مساواتِ تام هستند؟ و از همه‌ی ‌این سوال‌ها مهم‌تر اینکه چرا عبدالبهاء در جای دیگر سخنان خود را نقض می‌کند و می‌گوید:

«شبهه ای نیست که رجال اقدمند و اقوی. حتّی در حیوانات مانند کبوتران و گنجشکان و طاووسان و امثال آنان هم این امتیاز مشهود»؟[89]

 

5- کاربرد دندان های نیش

عبدالبهاء در پاسخ شخصی که از دندان‌های نیش سوال می‌کند، می‌گوید:

«شما دربارهی چهار دندان نیش در انسان نوشته‌اید و گفته‌اید کابرد این‌ها که دو تا در فک بالا و دو تا در فک پایین هستند برای خوردن گوشت است. بدان که این چهار دندان برای خوردن گوشت خلق نشدهاند، اگر چه می‌توان با آن‌ها گوشت خورد. تمام دندانهای انسان برای خوردن میوهها، غلات، و سبزیجات ساخته شده‌اند. اما این چهار دندان (نیش)، برای شکستن پوستههای سخت مانند (پوسته‌ی) بادام طراحی شده‌اند[90]




ص 217

 

نکته‌ی اول اینکه: شکستن پوسته‌ی سخت بادام و امثال آن با دندان کاری غیر عقلانی است که دندانپزشک‌ها به شدت از آن نهی می‌کنند.

نکته‌ی دوم اینکه: اگر کسی بخواهد بر خلاف عقل و منطق، بادام را با دندانهایش بشکند، از دندان‌های آسیاب استفاده می‌کند چون ساختار دندانهای نیش به هیچ وجه برای این کار مناسب نیست.

 

6- کشف آمریکا و موقعیت جغرافیایی آن

عبدالبهاء عقیده دارد که روح، قوه‌ی کاشفه است و کولمبس با استفاده از آن آمریکا را در حالی که در مکان خود در اروپا نشسته بوده، کشف کرده است:

«این روح قوّه کاشفه است که محیط بر جمیع اشیاست و جمیع این آثار بدایع و صنایع و اکتشافات و مشروعات عظیمه و وقوعات مهمّه تاریخیه که میبینی کلّ را او کشف کرده و از حیز غیب و کمون بقوّه معنویه بعرصه ظهور آورده . مثلاً در زمین است کشفیاتی در آسمان میکند از حقایق معلومه یعنی چیزهائی که معلومست و مشهود چیزهای مجهول را کشف کند مثلاً در این نصف کره است ولی بقوّه عاقله مانند کولمبس نصف دیگر کره را که کره آمریکاست و مجهول و مستور است کشف کند.»[91]

عبارات فوق از جهات متعدد اشتباه هستند:

اول: کلمبوس کاشف قاره‌ی آمریکا نبوده بلکه سرخپوستان سال‌ها پیش از او این قاره را کشف کرده بودند و در آنجا می‌زیستند. اولین فرد اروپایی‌ هم که بر قاره آمریکا پا گذاشت، کلمبوس




ص 218

 

نبود؛ بلکه جستجوگری اهل اسکاندیناوی به نام لیف اریکسون (Leif Erikson) حدود 500 سال قبل از کلمبوس این کار را انجام داد.

دوم: اگر از این‌ها بگذریم و فرض کنیم کلمبوس آمریکا را کشف نموده، باز هم ادعای عبدالبهاء نادرست است. زیرا نه تنها کلمبوس این کار را با قوه‌ی کاشفه‌ی روحش– آن هم در حالی که در اروپا بوده - انجام نداده، بلکه هنگامی که در جستجوی مسیری جایگزین برای رفتن از اروپا به هند بوده و به صورتی کاملا تصادفی از آمریکا سر در آورده است. در واقع اصلا روح و عقل او نقشی در این اتفاق نداشته و به عبارتی «روحش از وجود آمریکا خبر نداشته» است.

سوم: عبدالبهاء می‌گوید کلموبس «نصف دیگر کره را که کره آمریکاست» کشف کرده است! آمریکا نه کره است نه نصف دیگر کره!

عبدالبهاء عبارات فوق را به طرق مختلف در جاهای دیگر نیز تکرار نموده:

«پس ثابت شد که حقیقت انسانی محیط بر اشیاست زیرا در اروپ است اکتشاف امریکا نماید در زمین است کشفیات در آسمان کند.»[92]

«چه بسیار از اسرار طبیعت که به آن‌ها نفوذ شده و آشکار شده‌اند! کلمبوس وقتی در اسپانیا بود آمریکا را کشف کرد!»[93]

«یک حیوان در اروپا نمی‌تواند همانند کولمبوس اکتشاف آمریکا را پیشبینی و طراحی کند. نمی‌تواند نقشه‌ی کره‌ی زمین را بردارد و تک تک قاره‌ها را بررسی کند و بگوید: این نیمکره‌ی شرقی است و باید [نیمکره‌ی] دیگری باشد، نیمکره ی غربی.»[94]




ص 219

 

عبارات انتهایی این نقل قول نیز کاملا اشتباه هستند. عبدالبهاء عقیده دارد کلمبوس نقشه‌ای را به دست گرفته و با خود اندیشیده است که این نیمکره شرقی است پس باید نیمکره ی دیگری هم باشد به نام نیمکره‌ی غربی و از این طریق آمریکا را کشف نموده است. از نظر فیزیکی چیزی به نام نیمکره‌ی شرقی و غربی مفهوم ندارد که کسی بخواهد با بررسی یکی به وجود دیگری پی ببرد. مفهوم نیمکره‌ی غربی و شرقی سال‌ها بعد از اکتشاف آمریکا به وجود آمده و صرفا توسط خطی قراردادی و فرضی مشخص می‌شود.

 

7- علت سیاهی تخم چشم

عبدالبهاء می‌گوید:

«علّت اختلاف الوان حیوانات و موی انسان و قرمز بودن لبها و متنوّع بودن رنگهای طیور الی الآن غیر معلوم بلکه مخفی و مستور است مگر حکمت سیاهی تخم چشم آن معلوم گردیده که بجهت جذب شعاع آفتابست زیرا اگر لونی دیگر یعنی ساده و سفید بود جذب شعاع آفتاب نمی نمود[95]

معلوم نیست عبدالبهاء بر مبنای کدام علم و حکمت ناشناخته این سخنان را به زبان می‌آورد. تخم چشم یا همان مردمک چشم اصلا رنگ ندارد که سیاه باشد یا سفید. بلکه مردمک، روزنه یا سوراخی در عنبیه‌ی چشم است که نور از راه آن وارد چشم می‌شود. مردمک، میزان نور ورودی به چشم را با تنگ و گشاد شدن، تنظیم می‌کند. نوری که از راه مردمک وارد چشم می‌شود درون چشم پخش شده و به علت کوچک بودن روزنه‌ی مردمک تنها مقدار بسیار ناچیزی از آن به بیرون منتقل می‌گردد و به همین علت سیاه دیده می‌شود. بنابراین سیاهی




ص 220

مردمک چشم و حتی رنگ عنبیه‌ی چشم – که در افراد مختلف ممکن است سیاه، قهوه‌ای، سبز، آبی یا ... باشد – هیچ ربطی به بحث جذب یا دفع اشعه‌ی خورشید ندارد. بدین ترتیب ادعای عبدالبهاء که گفته تخم چشم (مردمک) به سبب آنکه بتواند نور خورشید را جذب کند سیاه آفریده شده، یک جمله‌ی نادرست علمی و اشتباهی فاحش است.

بهاییان چگونه این اشکالات آشکار علمی را با جمله‌ی «‌اگر دینی با علم مطابق نبود، دین نیست» جمع می‌کنند؟

 

8- مرگ بعد از تجزیه شدن بدن رخ می‌دهد

عبدالبهاء می‌گوید:

«تمام عالم فیزیکی فانی است. این بدن‌های مادی از اتم‌ها ساخته شده‌اند. وقتی این اتم‌ها شروع به جدا شدن از هم کنند تجزیه رخ می‌دهد و بعد از آن امری که ما از آن به عنوان مرگ یاد می‌کنیم اتفاق می‌افتد.»[96]

این سخنان خلاف علم عبدالبهاء در حالی مطرح می‌شوند که در حالت عادی مادامی که یک موجود نمرده، سلول‌ها و اتم‌های آن شروع به تجزیه شدن نمی‌کنند. به بیان ساده‌تر، اول موجود زنده می‌میرد و پس از آن است که تازه جسمش شروع به تجزیه شدن می‌کند.




ص 221

 

9- بر روی تمام ستاره‌ها حیواناتی وجود دارد که روح دارند و حرکت می‌کنند!

به عبارات عبدالبهاء توجه کنید:

«کواکب (ستاره‌های) آسمانی هر یک را خلقی مخصوص. این کره ارض که بالنّسبه بینهایت صغیر است خالی و بیهوده نه تا چه رسد به این اجسام درّی درخشنده عظیمه و در قرآن صریح است و من آیاته خلق السّموات و الأرض و ما بثّ فیهما من دابّة. فیهما می‌فرماید نه فیها. صریح است که در هر دو خلق ذیروح موجود زیرا دابّه ذیروح متحـّرک است. با وجود این صراحت کسی تا به حال ملتفت نشده.»[97]

« در قرآن می‌فرماید و نصّ صریحست و من آیاته خلق السّموات و الارض و ما بثّ فیهما من دابّه. یعنی در آسمان و زمین هر دو ذی روح موجود. پس معلوم شد که جمیع این اجسام نورانیه مسکونست و نور حقیقت در جمیع البتّه درخشنده و تابان. خداوند این اجسام نورانیه نامتناهی را عبث خلق نفرمود.»[98]

او در یکی از نامه‌هایش تا آنجا پیش می ‌رود که در مورد ترکیب این موجودات هم سخن می‌گوید:

«اما درباره‌ی نوع این موجودات که آیا مشابه موجودات روی زمین هستند [یا خیر]؟ بله [هستند] اما اختلاف آن‌ها همانند اختلاف موجودات دریایی، زمینی، آتشی و هوایی [پرندگان] در اختلاف طبع و توازن عناصر [سازنده] آن‌هاست. این موجودات در اجزاء ترکیب دهنده‌ی آن‌ها با هم اختلاف دارند.»[99]




ص 222

 

از نظر عبدالبهاء بر روی خورشید و تمام ستارگان موجوداتی همانند موجودات زمینی وجود دارند؛ فقط تفاوت‌شان با موجودات زمینی در ترکیب و اجزای سازنده‌ی آن‌هاست!

عبدالبهاء علاوه بر موجودات زمینی و هوایی و آبی معتقد است موجودات «آتشی» نیز وجود دارند. چنین موجوداتی تا کنون بر روی زمین مشاهده نشده‌اند و منظور ایشان از این موجودات هم نمی‌تواند اجنّه باشد زیرا از نظر بهاییان اجنّه همگی تمثیل بوده و وجود خارجی ندارند.[100]

 


[1]-اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 7، ص 160.

-[2] بهاءالله، اقتدارات و چند لوح دیگر، ص 111.

[3]- «قل یامعشر العلمآء لا تزنوا کتاب اللّه بما عندکم من القواعد و العلوم انّه لقسطاس الحقّ بین الخلق قد یوزن ما عند الامم بهذا القسطاس الاعظم»: بهاءالله، اقدس، بند 98، ص 99.

-[4] فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج2، ص 102.

-[5] «فوالذی روحی و ذاتی بیده حرف من البیان لاحب عندی عن کل من فی السموات و الارض»: فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج 5، ص333.

-[6] «قل ان المشركین ظنوا بانا اردنا ان ننسخ ما نزل علی نقطه‌ البیان .. و لكن الله اراد بهذا الظهور ان یثبّت ما نزل من عند نقطه البیان ... فسوف نثبت احكامه و نبرهن آثاره فی الارض بقدره و سلطانٍ مبیناً» یعنی: «همانا مشرکین گمان کرده‌اند ما اراده‌ی نسخ آنچه بر نقطه بیان (علی محمد باب) نازل شده، داریم ... ولی خداوند اراده نموده با این ظهور (ظهور بهاءالله) آنچه از جانب نقطه بیان نازل شده، تثبیت گردد. پس به زودی احکام او را تثبیت می‌کنیم و آثارش را در زمین با قدرت و اقتدار به روشنی آشکار می‌سازیم»: بهاءالله، بدیع، ص390.

-[7] «الباب السادس من الواحد السادس فی حکم محو کل الکتب الا ماانشئت او تنشیفی ذلک الامر»: علی محمد باب، بیان فارسی، واحد 6 ، باب 6 .

[8]- «فلتمحون کلما کتبتم و لتسدلن بالبیان و ما انتم فی ظله تنشئون»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد 6 ، باب 6 .

-[9] «الباب الخامس من الواحد الخامس فی بیان حکم اخذ اموال الذین لایدینون بالبیان و حکم رده ان دخلوا فی الدین الا فی البلاد التی لا یمکن الاخذ» یعنی: «باب پنجم از واحد پنجم که در باره ی بیان حکم گرفتن اموال کسانی است که به باب ایمان نیاورده اند و اگر ایمان آوردند دوباره به ایشان بازگردانید مگر در سرزمین‌هایی که امکان توقیف اموال وجـود نداشته باشد (به علت عدم تسلط به آن ها)»: علی محمد باب، بیان فارسی، واحد 5، باب 5.

[10]- «ان الله قد فرض علی کل ملک یبعث فی دین البیان ان لا یجعل احد علی ارضه ممن لم یدن بذلک الدین و کذلک فرض علی الناس کلهم اجمعون»: علی محمد باب، بیان فارسی، واحد 7، باب 16.

[11]- «من یطلع علی البیان بملک فانه مظهر قهر الله لن تذر فوق الارض اذا استطاع احدا غیر البابیین»: علی محمد باب، لوح هیکل الدین، واحد 4، باب البهاء.

[12]- «ادخلوا کل ما علی الارض فی البیان و لا تقبلوا من احد ملأ الارض جوهرا ان ینفق ان لا یدخل فی البیان»: علی محمد باب، لوح هیکل الدین، واحد 5، باب اللآد.

[13]- عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، ص 266.

[14]- بهاءالله، مجموعه‏ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص 52.

-[15] «الباب العشر من الواحد الرابع لا یجوز التدریس فی کتب غیر البیان، الا انا انشاء لله (الّا اذا انشی فیه) مما یتعلق بعلم الکلام و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غیر هما، لم یوذن لاحد من المومنین»: علی محمد باب، بیان فارسی، واحد 4، باب 10.

-[16] «نهی عنکم فی البیان ان لا تملکن فوق عدد الواحد من کتاب و ان تملکتم فلیلزمنکم تسعه عشر مثقالا من ذهب حداً فی کتاب الله لعلکم تتقون» : علی محمد باب، بیان عربی، واحد 11، باب 7.

[17]- «لا تستدلن الا بالآیات فان من لم یستدل بها فلا علم له فلا تذکرن معجزه دونها»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد6، باب 8.

[18]- «انتم اذا استطعتم کل آثار النقطه تملکون و لو کان چاپا فان الرزق ینزل علی من یملکه مثل الغیث قل یا عبادی خیر التجاره هذا»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد9، باب 10.

[19]- «یا محمد معلمی فلا تضربنی قبل ان یمضی علی خمس سنه و لو بطرف عین فان قلبی رقیق رقیق و بعد ذلک ادبنی و لا تخرجنی عن حد وقری و اذا اردت ضربا فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علی اللحم الا و ان تحل بینهما سترا. فان تعدیت تحرم علیک زوجک تسعه عشر یوما و ان تنسی و ان لم یکن لک من قرین فلتنفق بما ضربته تسعه عشره مثقالا من ذهب ان اردت ان تکون من المومنین»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد6، باب 11.

[20]- «انتم الدواء ثم المسکرات و فوقها لا تملکون و لا تبیعون و لا تشترون و لا تستعملون»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد 9، باب 8.

[21]- «لا تشربن لبن الحمیر و لا تحملن علیه و لا حیوان غیره الا علی دون طاقته ما قد کتب الله علیکم لعلکم تتقون»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد 10، باب 15.

[22]- «لا تضربن البیضه علی شیء یضع ما فیه قبل ان یطبخ هذا ما قد جعله الله رزق نقطه الاولی فی ایام القیامه و من عنده لعلکم تشکرون»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد 10، باب 15.

[23]- «و من یجبر احدا فی سفر و لو قدما او یدخل فی بیت احد قبل ان یاذن او یرید ان یخرجه من بیته بغیر اذنه او یطلبه من بیته بغیر حق فیحرم علیه زوجته تسعه عشر شهرا»: : علی محمد باب، بیان عربی، واحد 6، باب 16.

[24]- «لا تسافرن الا لله و انتم الی من یظهره الله و من یومن به لتسافرون و انتم یامرکم ورق الاشجار تاخذون و تاکلون و بارجلکم فوق الارض تمشون»:علی محمد باب، لوح هیکل الدین، واحد 6، باب البدی.

[25]- «اذنت ان یکون مع کل نفس الف بیت مما یشاء لیتلذذون حینما یتلوا و کان من المحرزین»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد 6، باب 1.

[26]- «فلا تجعلن ابواب بیت النقطه فوق خمس و تسعین بابا»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد 6، باب3 1.

[27]- «لا تبیعون عناصر الرباع و لا تشترون»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد 9، باب 11.

[28]- «لا ترکبن البقر و لا تحملن علیه من شیء ان انتم بالله و آیاته مومنون»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد 10، باب 15.

[29]- علی محمد باب، بیان فارسی، واحد 7، باب 1.

[30]- «یجب علی کل نفس ان یورث لوارثه تسعه عشر اوراقا من القرطاس اللطیفه و تسعه عشر خاتما ینقش علیهما اسما من اسماء الله»: علی محمد باب، بیان فارسی، واحد 8، باب 2.

[31]- علی محمد باب، بیان فارسی، واحد 8، باب 2.

[32]- «فرض علی کل نفس ان یستبقی من نفسه من نفس فلتقرنن بینهما بعد ما قضی احدی عشر سنه و من یقدر و لا یقترن یحبط عمله»: علی محمد باب، بیان عربی، واحد 8، باب 15.

[33]- «ما یتنزل فی البیان من الآیات واحدة منهن حجه علی من فی السموات و الارض و ما بینهما و ان اجتمع من فی السموات و الارض ان یاتوا بمثلها لن یستطیعوا»: علی محمد باب، لوح هیکل الدین، واحد 1، باب 3.

-[34] «فوالذی روحی و ذاتی بیده حرف من البیان لاحب عندی عن کل من فی السموات و الارض»: فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج 5، ص333.

-[35] اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 92 (به نقل از عبدالبهاء).

-[36] «من احرق بیتاً متعمدا فاحرقوه»: بهاءالله، اقدس، بند 62، ص 56.

[37]- «و ان تحکموا لهما حبساً ابدیاً لا بأس علیکم»: یعنی: «اگر بر آن دو (کسی که خانهای را بسوزاند یا کسی که مرتکب قتل عمد شود) حکم حبس ابد جاری کنید نیز مجازید»: بهاءالله، اقدس، بند 62، ص 57.

[38]- «انّ الّذی یأوّل ما نزّل من سمآء الوحی و یخرجه عن الظّاهر انّه ممّن حرّف کلمة اللّه العلیا و کان من الاخسرین فی کتاب مبین»: بهاءالله، اقدس، بند 105، ص 102.

[39]- اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 7، صص 18-19.

[40]- عبارات فوق به صورت ناقص و با دستکاری عباراتی که مختص کیمیاگران هستند طوری به مخاطب انگلیسی زبان القاء می شوند که گویی بهاءالله در حال شرح دادن مباحث فیزیک هسته ای به زبان ساده بوده:

“Consider the doubts which they who have joined partners with God have instilled into the hearts of the people of this land. “Is it ever possible,” they ask, “for copper to be transmuted into gold?” Say, Yes, by my Lord, it is possible. Its secret, however, lieth hidden in Our Knowledge. We will reveal it unto whom We will. Whoso doubteth Our power, let him ask the Lord his God, that He may disclose unto him the secret, and assure him of its truth. That copper can be turned into gold is in itself sufficient proof that gold can, in like manner, be transmuted into copper, if they be of them that can apprehend this truth. Every mineral can be made to acquire the density, form, and substance of each and every other mineral. The knowledge thereof is with Us in the Hidden Book,” Baha’u’llah, Gleanings from the Writings of Baha’u’llah, pp. 197–198.

-[41] بهاءالله، ایقان، ص 104.

-[42]همان مدرک.

-[43]همان مدرک.

-[44]همان مدرک.

[45] اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 7، ص 44.

[46]-“The same holds true of the statement of Bahá’u’lláh in the Íqán, regarding transmutation of copper into gold after seventy years, under certain conditions. We as Bahá’ís must assume that, as He had access to all knowledge, He was referring to a definite physical condition which theoretically might exist. Because we don’t know what this condition is in scientific terms does not refute Bahá’u’lláh’s statement at all,” Helen Bassett Hornby, Lights of Guidance: A Baha’i Reference File, chap. XLI, no. 1580.

-[47] کاب، آرامش برای جهان پر آشوب، ص 156.

[48]-Empedocles

[49]- «انّ أبید قلیس الّذی اشتهر فی الحکمة کان فی زمن داود و فیثاغورث فی زمن سلیمان ابن داود و اخذ الحکمة من معدن النّبوّة»: بهاءالله، مجموعه‏ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص 86.

[50]-“In many of the passages that follow concerning the Greek philosophers, Baha’u’llah quotes verbatim from the works of such Muslim historians as Abu’l-Fatḥ-i-Shahristani (1076–1153 A.D.) and Imadu’d-Dan Abu’l-Fidá (1273–1331 A.D.),” Baha’u’llah, Tablets of Baha’u’llah Revealed After the Kitab-i-Aqdas, p. 144 (footnote).

[51]- «کتاب انزله الرّحمن من ملکوت البیان...»: بهاءالله، مجموعه‏ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص 80.

-[52] فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج2، ص 106.

[53]- فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج2، ص 102.

[54]- «قل ان المشركین ظنوا بانا اردنا ان ننسخ ما نزل علی نقطه‌ البیان .. و لكن الله اراد بهذا الظهور ان یثبّت ما نزل من عند نقطه البیان ... فسوف نثبت احكامه و نبرهن آثاره فی الارض بقدره و سلطانٍ مبیناً»: بهاءالله، بدیع، ص390.

[55]- بهاءالله، اقتدارات و چند لوح دیگر، صص 45 و46.

-[56] بهاءالله، اقتدارات و چند لوح دیگر، ص 103.

-[57]«قسم به خدا اگر نفسی از اهل بیان ذكر نسخ كتاب نماید، خدا بشكند دهان گوینده و افترا كننده را. فوالذی روحی و ذاتی بیده حرف من البیان لاحب عندی عن کل من فی السموات و الارض»: فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج 5، ص333.

[58]-«انه لا اله الا انا المسجون الفرید»: بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 1، لوح 39.

[59]-«لا اله الاّ انا المسجون الغریب الفرید»: بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 3، لوح 230.

[60]-«كذلك امر ربك اذكان مسجوناً فی اخرب البلاد»: بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 1، لوح 57.

[61]-«و شاور مع احدٍ من خدّامى علی قتلی و اراد ان یسفک هذا الدّم الّذى لو یترشّح علی الممکنات رشحٌ منه کلّهنّ ینطقنّ بانّى انا اللّه لا اله الّا هو»: بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 2، لوح 86، ص 541 (سوره الاحزان).

[62]- «کل الالوه من رشح امری تالهت         و کل الربوب من طفح حکمی تَربَّت»: عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، ص 255.

[63]-«هو الباقی ببقاء نفسی المهیمن القیوم لان نفسی نفسه لو انتم تشعرون»: بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 2، لوح 81.

[64]- «بسمه المغرد علی الافنان»: بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 2، لوح 11، ص 171.

[65]-متاسفانه ما موفق به یافتن اصل این لوح نشدیم، اما بیت العدل در نامه‌ای وجود این لوح را تایید کرده و تلاش نموده تا به نوعی این عبارات را توجیه کند. ذیلا بخشی از پاسخ بیت العدل ذکر می‌شود:

“Through your letter to the Universal House of Justice of 14 January you requested a copy of a purported Tablet of Bahá'u'lláh on the subject of humour, and we are instructed to inform you that no Tablet by the Blessed Beauty on this subject is known. However, in a Tablet Bahá'u'lláh states that one of the Names of God is the ‘Humourist’. The Tablet mentioned above is revealed in the Arabic language. It has not to date been translated into English. Though it begins with the words, ‘In My Name, the Humourist’ [provisional translation], the Tablet does not contain a humorous anecdote . . . there are shades of meaning attached to the Arabic word ‘mazzah’, which has been translated as ‘Humourist’. One possible connotation is ‘playful’,” http://bahai-library.com/uhj_all_humorous

[66]-«هذا لوح امتزج بملح اللّه اذا ذقت و وجدت قم و قل لک الحمد یا اله العالمین. لو نمزح فى السّجن لا تعجب لانّ الاحزان ما اخذتنا فى سبیل ربّک و نحن فى سرورٍ بدیع»: بهاءالله، آثار قلم اعلی، ج 1، لوح 232، ص 485.

[67]- «هذا کتاب الله العلی المقتدر الکریم الی الله العزیز السلطان الممتنع المنیع»: بهاءالله، المجموع الاول من رسائل الشیخ البابی البهایی بهاءالله، لوح 15، ص 24

[68]- «الله اکبر تکبیراً کبیراً، هذا کتاب من عند الله المهیمن القیوم الی الله المهیمن القیوم»: کاشانی، جانی. نقطة الکاف، مقدمه‌ی کتاب: ص 19. البته او در ادامه مشخص می کند که این دو خدا چه کسانی هستند: خودش و میرزا یحیی صبح ازل: «هذا کتاب من علی قبل نبیل ذکر الله للعالمین الی من یعدل اسمه اسم الوحید»: یعنی: «این نامه‌ای است از علی قبل نبیل (یعنی علی محمد که خودش باشد) که ذکر خدا برای جهانیان است، به سوی کسی که نامش مطابق با نام وحید است ( یعنی میرزا یحیی صبح ازل).»

[69]-«و فیه ولد من لم یلد و لم یولد»: اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 4، ص 205 (به نقل از بهاءالله)

[70]-محفل روحانی ملی بهاییان آلمان، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، منتخب 22، ص 43.

[71]-عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، صص 254-255.

[72]- « تمام ستارگان جز هفت ستارهی سیاره . ستارگان آرمیده . ستارگان یابانی . ستارگان بیابانی . نجوم ثابته ، خلاف سیارات و از آن رو آنان را ثوابت گویند که حرکت آنان در نظر ما یا نامشهود و یا نسبت بسیارات نهایت بطیء باشد»: لغتنامه دهخدا، ذیل واژهی ثوابت.

[73]- محفل روحانی ملی بهاییان آلمان، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، منتخب 82، ص 109.

[74]- مثلا هنگامی که از شوقی دربارهی جن سوال میشود این گونه جواب میدهد:

Regarding your question as to the meaning of Jin or Genii referred to in the Qur’án, these are notbeings or creatures that are actually living, but are symbolic references to the power of men of evil andmay be likened to evil spirits. But the point to bear in mind is that these have no positive existence ofany kind.’ (From a letter written on behalf of the Guardian to an individual believer, June 26, 1936),” Helen Bassett Hornby, Lights of Guidance: A Baha’i Reference File, chap. XLI, no. 1667.

یعنی: «در رابطه با سوال شما درباره ی معنی جن که در قرآن ذکر شده، اینها موجودات یا مخلوقات که حیات دارند نیستند و اشاراتی نمادین به قدرت مردان شرور هستند و میتوان آن ها را به ارواح شرور تشبیه کرد. اما نکتهای که باید مد نظر داشت این است که اینها هیچ گونه موجودیت مثبتی ندارند.»

[75]-“Furthermore, Baha’u’llah’s teachings explicitly state that even ‘minerals are endowed with a spirit and life according to the requirements of that stage . . . [sic] even as He saith in the Qur’an, “All things are living.”’ Thus rocks, ponds, clouds, and other inanimate objects may, in some rudimentary sense, fall within Baha’u’llah’s definition of ‘creatures,’” Gary L. Mathews, The Challenge of Baha’u’llah: Does God Still Speak to Humanity Today (George Ronald Pub Ltd, 2001), p. 86.

[76]- عبدالبهاء، مکاتیب، ج 3، ص 476.

[77]- عبدالبهاء منظور خود از طبیعیون را این طور بیان می‌کند: «مقصد از طبیعیونی که عقائدشان در مسئله الوهیت ذکر شد حزبی از طبیعیونی تنگ نظر محسوس پرست است که بحواسّ خمسه مقید و میزان ادراک نزدشان میزان حس است که محسوس را محتوم شمرند و غیر محسوس را معدوم و یا مشبوه دانند حتّی وجود الوهیت را بکلّی مظنون نگرند مراد جمیع فلاسفه عموما نیست همانست که مرقوم نموده‌ئی مقصود تنگ نظران طبیعیونند»: عبدالبهاء، مکاتیب، ج 3، ص 475.

[78]- “Baha’u’llah does not specifically state whether such creatures are like or unlike us. He simply refers to the fact that there are creatures on every planet. It remains for science to discover one day the exact nature of these creatures. (From a letter written on behalf of Shoghi Effendi to an individual believer, February 9, 1937),” Helen Bassett Hornby, Lights of Guidance: A Baha’i Reference File, chap. XLI, no. 1581.

[79]-“No, I do not know everything. But when I need to know something, it is pictured before Me,” Stanwood Cobb, Memories of Abdu’l-Baha in In his Presence: Visits to Abdu’l-Baha (Kalimat Press, 1989), p. 60.

[80]- افروخته، خاطرات نه ساله، ص 521.

[81]- عبدالبهاء، مکاتیب، ج 5، ص160.

[82]-“Little wonder that from the same unerring pen there should have flowed, after ‘Abdu’l-Baha’s memorable visit to the West . . .” Shoghi Effendi, The World Order of Baha’u’llah, p. 75.

یعنی: «تعجبی نیست که از همان قلم خطا ناپذیر باید چنین جاری می‌شد، بعد از سفر به یاد ماندنی عبدالهاء به غرب ...»

[83]-“In the person of ‘Abdu’l-Baha the incompatible characteristics of a human nature and superhuman knowledge and perfection have been blended and are completely harmonized,” Shoghi Effendi, The World Order of Baha’u’llah, p. 134.

یعنی: «در شخص عبدالبهاء، ویژگی‌های ناسازگار طبیعت بشری و دانش و کمال غیر بشری با هم ممزوج شده و کاملا هماهنگ شده‌اند.»

[84]-“His words are not equal in rank, though they possess an equal validity with the utterances of Baha’u’llah . . . .” Shoghi Effendi, The World Order of Baha’u’llah, p. 139.

یعنی: «اگر چه کلام او (یعنی عبدالبهاء) هم مرتبه با کلام بهاءالله نیستند، اما به همان اندازه معتبر هستند ...»

-[85] عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، ص 24.

-[86] اشراق خاوری، ایام تسعه، ص324.

-[87] عبدالبهاء، مکاتیب، ج 1، ص 459.

-[88] عبدالبهاء، خطابات، ج 2، ص 149.

-[89]زرقانی،بدائع الآثار ، ج 1، ص ١٥3.

[90]-“Thou hast written regarding the four canine teeth in man, saying that these teeth, two in the upper jaw and two in the lower, are for the purpose of eating meat. Know thou that these four teeth are not created for meat-eating, although one can eat meat with them. All the teeth of man are made for eating fruit, cereals and vegetables. These four teeth, however, are designed for breaking hard shells, such as those of almonds,” Helen Bassett Hornby, Lights of Guidance: A Baha’i Reference File, chap. XXIV, no. 1007.

[91]- عبدالبهاء، مفاوضات، ص 109.

[92]- عبدالبهاء، مفاوضات. مصر: مطبعه كردستان العلمیه (ناشر فرج الله ذکی الکردی)، 1920 م. قسم هفتاد و یک، ص 190.

[93]-“How many of nature’s secrets have been penetrated and revealed! Columbus, while in Spain, discovered America,” Abdu’l-Baha, The Promulgation of Universal Peace, p. 241.

[94]- “An animal in Europe could not foresee and plan the discovery of America as Columbus did. It could not take the globe map of the earth and scan the various continents, saying, ‘This is the eastern hemisphere; there must be another, the western hemisphere,’” Abdu’l-Baha, The Promulgation of Universal Peace, p. 417.

[95]- عبدالبهاء، مفاوضات، ص 147.

[96]-“The whole physical creation is perishable. These material bodies are composed of atoms; when these atoms begin to separate decomposition sets in, then comes what we call death,” Abdu’l-Baha, Paris Talks, pp. 90–91.

[97]- عبدالبهاء، منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج 6، شماره 480.

[98]- عبدالبهاء، منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج 6، شماره 481.

[99]- «امّا نوعیه تلک الموجودات هل هو مشابه بنوعیه الموجودات الأرضیه نعم فقط انّما اختلافه کاختلاف نوعیه الموجودات البحریه و الموجوداتالأرضیه و الموجودات الهوائیه و الموجودات الناریه باختلاف طبائعها و تباین موازین عناصرها تختلف تلک الموجودات بحسب الاجزاء المرکّبه منها ذواتها»: عبدالبهاء، مکاتیب، ج 1، ص 120.

[100]- مثلا هنگامی که از شوقی دربارهی جن سوال میشود این گونه جواب میدهد:

Regarding your question as to the meaning of Jin or Genii referred to in the Qur’án, these are notbeings or creatures that are actually living, but are symbolic references to the power of men of evil andmay be likened to evil spirits. But the point to bear in mind is that these have no positive existence ofany kind.’ (From a letter written on behalf of the Guardian to an individual believer, June 26, 1936),” Helen Bassett Hornby, Lights of Guidance: A Baha’i Reference File, chap. XLI, no. 1667.

یعنی: «در رابطه با سوال شما درباره ی معنی جن که در قرآن ذکر شده، اینها موجودات یا مخلوقات که حیات دارند نیستند و اشاراتی نمادین به قدرت مردان شرور هستند و می توان آن ها را به ارواح شرور تشبیه کرد. اما نکته ای که باید مد نظر داشت این است که این ها هیچ گونه موجودیت مثبتی ندارند.»




شما اینجا هستید: فهرست کتاب آواز دهل: پژوهشی در تعالیم منسوب به میرزاحسینعلی نوری معروف به بهاءالله »»» تعلیم چهارم: دین باید مطابق علم و عقل باشد: دیدگاه دوم: آیا بهاییان و در رأس آنها رهبران‌شان بر طبق این تعلیم رفتار کرده‌اند؟ قسمت اول صص 183-221 

برای بازگشت به فهرست: اینجا را کلیک کنید.

برای دانلود کل کتاب به صورت پی دی اف: اینجا را کلیک کنید.

برای مطالعه قسمت بعدی اینجا را کلیک کنید:  تعلیم چهارم: دین باید مطابق علم و عقل باشد: دیدگاه دوم: آیا بهاییان و در رأس آنها رهبران‌شان بر طبق این تعلیم رفتار کرده‌اند؟ قسمت دوم صص 222-251

برای مطالعه قسمت قبلی اینجا را کلیک کنید: تعلیم چهارم: دین باید مطابق علم و عقل باشد: دیدگاه نخست: آیا این تعلیم، تازگی دارد و پیش از اعلان بهاییان، شنیده نشده بود؟ صص 175-182  

  آئین بهایی، دیانت بهایی، تعاليم بهايي، بهائيت، بهاییت، بهایی پژوهی، بابیت، بابیه، شیخیه، بیانی، بابی، بابیان، بهاییان، ازلیان، ریمی، تعالیم دوازده گانه بهایی، تعالیم بهاییت، سید کاظم رشتی، سید علی محمد باب، علی محمد باب، سید باب، باب، میرزا حسین علی نوری، بهاء الله، حضرت محبوب، جمال مبارک، صبح ازل، عباس افندی، عبدالبهاء، شوقی، شوقیافندی، ولی امرالله، طاهره قرةالعین، روحیه ماکسول، زرین تاج، ملا محمد زرندی، چارلز میسون ریمی، ریمی، اشراق خاوری، فاضل مازندرانی، اسلمنت، محمد علی فیضی، ابوالفضل گلپایگانی، مهدی گلپایگانی، ابن الذئب، من یظهره الله، مسعود بسیطی، زهرا مرادی، آوازدهل، اقدس، ایقان، بدیع، بیان، مبین، خطابات، مکاتیب، کلمات مبارکه مکنونه، اشراقات، اقتدارات، الواح مبارکه، مفاوضات، کتاب عهدی، الواح وصایا، رساله سوال و جواب، پیام ملکوت، گنجینه حدود و احکام، اسرارالآثار، اشراقات، ادعیه حضرت محبوب، کشف الغطاء، آثار قلم اعلی، گلزار تعالیم بهایی، مطبوعات امری، احباء، احباءالله، احبای خدا، اغنام الله، اغنام الهی، اهل بها، حروف حی، ایادیان امرالله، تاریخچه بهاییت، بهایی پژوهی، تاریخ بدیع، تقویم بهایی، ایام هاء، طرد روحانی، طرد اداری، فرق ضاله، فرقه ضاله، توبه نامه باب، پیامبر عصر جدید، مظاهر ظهور الهی، مشرق الاذکار، محرومیت از تحصیل، همه بار یک دارید، سیاهان آفریقایی، سازمان تبیین، سازمان تشریع، حیفا،حقوق الله، بخوانیم و بیاندیشیم، تحرّي حقيقت، ترك تقاليد، وحدت عالم انساني، دين بايد سبب الفت و محبت باشد، تطابق دين با علم و عقل، ترك تعصبات، تعديل معيشت عمومي، بيت‌العدل، محكمه كبری، تعليم و تربيت عمومي، تربیت اجباري، وحدت لسان، وحدت زبان و خط، تساوي حقوق رجال و نساء، تساوی حقوق زنان و مردان، صلح عمومي، تحريم جنگ، جهان بشري محتاج نفثات روح القدس است، نفثات روح القدس، وحدت اساس ادیان، تعصب نژادی، تعصب جنسی،

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

اطلاعات اضافی

Real Time Web Analytics